عبادت منحصر به توجّه قلبى به خداست و اعمال و رفتار ظاهرى نقشى در عبادت ندارند و در نتيجه فعاليت هاى بدنى و آنچه به زندگى انسان مربوط مىشود، لوازم اضطرارى و بيگانه از سير تكاملى انسان تلقّى مىگردند و تكامل انسان فقط به توجّهات قلبى حاصل مىشود. پس بايد از همه فعاليت هاى زندگى، مانند انتخاب همسر، رسيدگى به فرزندان و تأمين غذا و ساير الزامات زندگى، جز به قدر ضرورت چشم پوشيد و با سلب مسؤوليت هاى اجتماعى از خويش، گوشه خلوتى را براى ذكر و توجهات قلبى برگزيد و با همه كس و همه چيز قطع رابطه كرد.
اين گروه، گرچه در تشخيص هدف و مسير اجمالى درست انديشيدهاند، ولى در تشخيص راه صحيح و طرح دقيق كه به كمال خاصّ انسانى (كه از ويژگى هايش جامعيّت و همه جانبه بودن آن است) منتهى مىشود، به خطا رفته و ابعاد گوناگون روح انسان و ارتباط گسترده آن با اعضا و جوارح ظاهرى و فعاليّت هاى آنها را ناديده گرفتهاند و از اين نكته غافل ماندهاند كه مجموعه غرايز، احساسات، فعاليت هاى بدنى و تأمين نيازمندى هاى مادى همه مىتوانند، به صورت غيرمستقمى، در مسير تكامل انسان قرار گيرند و انسان را در رسيدن به كمال مدد رسانند و اين هدف در صورتى حاصل مىگردد كه انسان در همه آنها انگيزه الهى داشته باشد و تابع اراده خداوند گردد و در نتيجه، به فعاليت هاى تكاملى خويش گسترش بخشد.
برداشت متصوّفه در صورتى صحيح خواهد بود كه انسان فقط از روح تشكيل شده باشد و از جنس ملك و مجرد و چون فرشتگان مظهر اسم سبحان باشد كه فقط به تسبيح و تقديس خداوند مشغول گردد. اما انسان از دو بُعد مجرد و مادّى برخوردار گشته و متناسب با اين دو بعد وجودى، اعمال و رفتار او هم مادى و هم معنوى است و عبادت او نيز داراى قشرى مادى است كه توسط اعضاى ظاهرى انجام مىپذيرد و محتوا و مغز آن معنوى است كه در قلب و دل او تجلّى مىيابد. هم چنين انسان مظهر همه اسماى الهى است: وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الاَْسْمَآءَ كُلَّهَا...(1)؛ پس علم اسماء را به آدم آموخت.