است، چون دريا جوهر است و موج عرض آن است و مسلماً منظور از تشبيه فوق اين نيست كه موجودات اعراض خداوند هستند؛ چون لازمه عرض بودن وجود انسان بر وجود خداوند اين است كه خداوند جوهر باشد و ما عارض بر ذات او شويم. اولا، «وجود» و «موجود» از قبيل جوهر و عرض نيستند، چه رسد به وجود خداوند؛ و مَقسم جوهر و عرض ماهيت است و خداوند ماهيت ندارد و ممكن نيست ماهيت جوهرى انسان عارض بر وجودى شود كه ماهيت ندارد. ثانياً، اين معنا با عقايد اسلامى نيز سازگارى ندارد.
هم چنين در نسبت قطره با دريا ملاحظه مىگردد كه با پيوستن قطره به دريا، به همان ميزان بر حجم آب دريا افزوده مىشود و با كاستن قطره از دريا، به همان ميزان از حجم آب دريا كاسته مىشود و اعتقاد به وجود چنين نسبتى بين انسان و خداوند موجب اعتقاد به نقص خداوند و برخوردارى ذات خداوند از جسم و حجم مىگردد كه بى شك چنين اعتقادى باعقايد موحدان كه خداوند را كامل ومجرد مىشناسند، ناسازگار است. به هر روى، در چنين مواردى معناى واقعى و حقيقى آن تشبيهات مراد نيست و ذكر آن تشبيهات تنها براى اين است كه افراد مستعد به تصوير مبهمى از آن مقامات عالى دست يابند و در حد ناقص، آن مقامات را فهم و درك كنند والا آن تشبيهات از جهات ديگر رهزن و باعث دور شدن از حقيقت «مشبه» مىشوند. پس بايسته است كه در تشبيه فقط به جهت مشابهت توجه داشت و از مقايسه ساير جهات و حيثيات پرهيز كرد.
توضيح اينكه در مثال «زيد چون شير است» اگر كسى به شجاعت شير واقف باشد و بداند كه شير حيوان شجاعى است، پى مىبرد كه زيد نيز چون شير شجاع است، بنابراين اين تشبيه براى او داراى فايده است. اما اگر كسى اين آمادگى ذهنى را نداشته باشد و به شجاعت شير واقف نباشد، اين تشبيه براى او رهزن و گمراه كننده است و ممكن است تصور كند كه زيد نيز چون شير پشمالوست و با دست و پا راه مىرود!
با ملاحظه آنچه علماى منطق گفتهاند كه در تشبيه يك وجه شبه و داشتن يك شباهت كافى است و لازم نيست كه مشبه و مشبه به در همه وجوه و حيثيات با هم شباهت داشته باشند و از