است و انسان بايد بكوشد كه بيشتر به خود توجه كند و از توجه به امور مادى پيرامون خود بكاهد.
عاقلانه نيست كه انسان به جاى توجه به مصالح واقعى و نگرش بايسته به خويشتن و هدف و عوامل تأمين كننده سعادت ابدى، در انديشه لذايذ مادى و اطاعت كوركورانه غرايز خويش باشد.
انسان براى رسيدن به كمال و تعالى ناگزير است كه ابتدا ويژگى ها و توانايى ها و استعدادهاى خدادادى خويش را بشناسد، چه اينكه فساد اخلاق و جهالت و ديگر گرفتارى هاى بشر امروز ناشى از اين است كه توجه ندارد مركب از جسم و روح است و براى رسيدن به كمال و سعادت، شناخت خويشتن و پرورش تن و روان، هر دو لازم است؛ در غير اين صورت از آمال و مقاصد انسانى دور مىشويم و به هدف زندگى و خلقت نمىرسيم. فقط با خودشناسى، نيروهاى شگرف و استعدادهاى انسان كشف مىگردد و با به كاربردن آنها هر انسانى كه بالقوه كامل است به كمال و تعالى دست مىيازد. براى شناسايى انسان لازم است كه كالبد مادى و نفس و روح به موازات هم شناسايى شوند و نيز به موازات هم پرورش يابند. تربيت جداگانه هر كدام گرچه در حد خود مهم است، ولى اگر هماهنگى با رشد ديگر ابعاد انسان نداشته باشد، به كمال انسان نمىانجامد.
براى موجودى كه برخوردار از ادراك و شعور است و فطرتاً داراى «حب ذات» مىباشد و از اين نظر، آثار متعلق به خود را دوست مىدارد، كاملا طبيعى است كه به خود بپردازد و توجه به خويشتن براى او اصالت داشته باشد و در صدد شناخت كمالات خويش و شناسايى طريق وصول به آن برآيد. پس درك ضرورت خودشناسى نيازى به دليل هاى پيچيده عقلى يا تعبّدى ندارد. براين اساس، عدم توجه به خويشتن و پرداختن به اشياى پيرامون خود و سرگرم شدن به امورى كه تأثيرى در كمال و سعادت انسان ندارند، غير طبيعى، انحراف آميز و ناسازگار با مقتضاى فطرت انسانى است و اين بزرگ ترين ناهنجارى و بيمارى معنوى است كه انسان بدان مبتلا مىگردد.