نخستين كسى كه مسأله «اصالت وجود» را در صدر مباحث هستىشناسى مطرح ساخت و آن را پايهاى براى حلّ ديگر مسائل قرار داد صدرالمتألهين بود. وى در اين باره مىگويد: «من نخست قايل به اصالت ماهيت بودم و سخت از آن دفاع مىكردم، تا اينكه به توفيق الهى به حقيقت امر پى بردم.»(1)
مرحوم صدرالمتألهين و ديگران راه هايى را براى اثبات اصالت وجود بر شمردهاند و ما از لابلاى آنها سه راه را برمىشماريم:
1ـ وقتى ما يك مفهوم ماهوى مانند مفهوم «انسان» را مورد دقت قرار مىدهيم، مىيابيم كه اين مفهوم هرچند بر تعدادى از موجودات خارجى اطلاق مىشود و قابل حمل بر آنهاست ـ حملى كه در عرف محاوره حقيقى و بدون تجوّز تلقى مىگردد ـ ولى اين مفهوم چنان است كه مىتوان وجود را از آن سلب كرد، بدون اينكه تغييرى در مفاد آن حاصل آيد. اين همان مطلبى است كه فلاسفه بر آن اتفاق دارند كه ماهيت از آن حيث كه ماهيت است نه موجود است و نه معدوم؛ يعنى نه اقتضاى وجود دارد و نه اقتضاى عدم (الماهية من حيث هى ليست الاّ هى، لاموجودة ولا معدومة.) به همين جهت است كه هم موضوع براى وجود واقع مىشود و هم براى عدم. پس ماهيت به خودى خود نمىتواند نمايان گر واقعيّت خارجى باشد. شاهد ديگر بر اينكه ماهيت نمايانگر واقعيت عينى نيست، اين است كه ما براى حكايت از يك واقعيت خارجى ناچاريم از قضيهاى استفاده كنيم كه مشتمل بر مفهوم وجود باشد و تا وجود را بر ماهيت حمل نكنيم از تحقق عينى آن سخن نگفته ايم.
2ـ دليل ديگر بر اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهيت اين است كه حيثيت ذاتى ماهيت، حيثيت تشخّص نيست؛ در صورتى كه حيثيت ذاتى واقعيت هاى خارجى حيثيت تشخّص و اباى از كليت و صدق بر افراد است و هيچ واقعيت خارج از آن رو كه واقعيت خارجى است، نمىتواند متصف به كليّت و عدم تشخّص گردد. از سوى ديگر، هيچ ماهيتى تا وجود خارجى نيابد متصف به تشخّص و جزئيت نمىشود و از اينجا به دست مىآيد كه حيثيت ماهوى، همان