است كه اساساً كارويژه عقل درك مفاهيم است و از اين رو، ذات خداوند و صفات او براى عقل ناقص انسان قابل درك نمىباشد و هرقدر عقل اوج بگيرد و در آسمان تفكر و انديشه به پرواز درآيد، نمىتواند به ساحت كبريايى پروردگار راه پيدا كند. از اينجاست كه برخى از سر عجز و ناتوانى مىپرسند ما چگونه و چه نوع ارتباطى با خداوند داريم؟ مسلماً اين ارتباط از مقوله ارتباط بين دو موجود محدود مادى نيست، چون خداوند مجرد و محيط بر همه هستى است و منزه از روابط محدود مادى مىباشد. بنابراين، با توجه به عدم درك و فهم ذات خداوندى و دريافت صفات بارى تعالى، به عدم شناخت خداوند اعتراف مىكنيم و سر تعظيم بر آستانش فرود مىآوريم و از فرامين و دستوراتش پيروى مىكنيم، و ديگر جا ندارد كه مسأله ارتباط آگاهانه با خداوند را مطرح كنيم؛ چون ما راهى براى ارتباط با ذات نامحدود پروردگار نداريم و درك ما از ارتباط انبياء با خداوند، در حدّ القاى يك سرى معانى به قلب آنهاست، نه بينش از آن! حتى نگرش هاى عاميانه وجود ارتباط تكوينى بنده با خالق خويش را غير ممكن مىانگارد، با اين توجيه كه مقام الهى از چنان رفعت و عظمتى برخوردار است كه درك آن و رسيدن به آن براى انسان ناممكن است و از اين جهت، ايجاد ارتباط با پروردگار نيز غير ممكن مىباشد.
حتى برخى عبادت خداوند را نيز غير ممكن قلمداد كردهاند؛ چون عبادت به معناى ايجاد نوعى ارتباط با خداوند است و در نظر آنها ايجاد هر نوع ارتباط با پروردگارى كه رفعت و عظمت مقامش نامحدود مىباشد غير ممكن است. از اين جهت، پرستش گران بت ها در توجيه عمل خود مىگفتند: ما اين بت ها را به عنوان واسطه بين خود و خدا عبادت مىكنيم و چون خودمان مستقيماً نمىتوانيم با خداوند ارتباط برقرار كنيم، به ناچار به بت ها متوسل مىشويم تا به توسط آنها با خداوند مرتبط گرديم: مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفى ...(1)؛ ما اينها را نمىپرستيم مگر براى اينكه ما را به خداوند نزديك كنند.