بتواني از طريق اين نوشتار - يا بگو اين گفتهها كه به صورت نوشته درآمده است!- تا حدي به « خودِ اصيلات» دست يابي و آرام آرام با او آشنا شوي و در آينهي او، خود را بيابي. با نور عقل و فطرت،ديوارهاي وَهْم را خراب كني و به بالاتر از آن پرواز كني و در نهايت متوجّه واقعيترين و آشناترين واقعيات، يعني خدا شوي، آري خدا! اما نه آن خدايي كه افكار، او را ميفهمند و در انديشههاست، بلكه آن خدايي كه جانها او را مييابند و نيز در درياي وجودت، با بهترين انسانها، يعني پيامبران خدا( آشنا گردي و در آينهي جانت متوجّه آشنايان عزيزي به نام امامان( شوي. خود را از پيرايهها جدا بيني و پيرايهها را خود نبيني، و حجاب جان را جان نپنداري! اگر بخواهي ميتواني خود را از زمان و مكان و از همه چيز، آري از همه چيز آزاد كرده، او را در وسعتي به بيكرانگي ابديت ببيني و از آنجا به جهت گذشتههايت به ريش خود بخندي كه چگونه بودهاي! خواهي ديد كه همه چراغها در جان تو روشن شده است، گويي همه چشمهها از جان تو ميجوشند! حافظ در رويکرد به قصه گذشته خود گفت:
گوهري كز صدف كون و مكان خارج بود طلب از گمشدگان لب دريا ميكرد
بيدلي در همه ايام خدا با او بود او نميديدش و از دور خدايا ميكرد
اگر باور داري كه «آدمي گودالي است كه ژرفنايش پايان ندارد و شمردن موهاي تن او آسانتر از شمردن احساسهاي اوست»؛ و اگر باور داري كه «بيشتر مردم كوههاي بلند و امواج سهمگينِ درياها و رودهاي پهن خروشان و بيكرانگي اقيانوسها و گردش ستارگان را به ديده اعجاب مينگرند، ولي به خود خويش اعتنايي ندارند» و عمده مشكلشان نيز همين است، شايد از طريق اين مباحث بتواني الفباي گفتگو با خود را بيابي، و كند و كاو در لايههاي وجود خود را آغاز كني و كتاب وجود
آشتی با خدا
مقدمه