خيلي تيزگوش و تيزهوش است! همه چيز را دربارة دنيا ميشنود و ميشناسد، اما گنج معنوي ندارد و يك ذره معنا را هم در وجود خود حس نميكند، و نسبت به حقايق كر است.
آن دگر عور و برهنه لاشه باز ليك دامنهاي جامه او دراز
خود را به جهت داشتن دنيا، داراي همه چيز ميداند ولي در حقيقت، برهنه است چون تقوا -كه لباس واقعي است- ندارد.
گفت كور اينك سپاهي ميرسد من همي بينم كه چه قومند و چند
گفت كر آري، شنودم بانگشان كه چه ميگويند پيدا و نهان
آن برهنه گفت ترسان زين منم كه ببرند از در ازي دامنم
كور گفت:
اينك به نزديك آمدند خيز، بگريزيم پيش از زخم و بند
كر همي گويد كه آري مشغله ميشود نزديكتر ياران، هله
آن برهنه گفت آوه دامنم از طمع برّند و من ناايمنم
كور گفت: «آي مردم! سپاهي دارد از دور ميآيد. من اينقدر دقيقم كه ميدانم از كدام طايفهاند و چند نفرند». كر گفت: «من هم صدايشان را شنيدم و حرفهاي درگوشيشان را هم ميشنوم.» برهنه گفت: «چه كار كنم كه الان دامنم را ميبُرند» كور ميگويد: «بياييد فرار كنيم...». خلاصه اين آدمهاي «خيلي نادانِ خيلي باهوش» بلند شدند و فرار كردند.
داستان بسيار عميقي است. اين سه نفر نماد همه افراد دنياطلب هستند. مولوي ميگويد كورِ دوربين يعني كوري كه حقيقت را نميبيند، اما مواظب ريال آخر زندگيش هم هست. كر تيزگوش، نسبت به شنيدن سخن حق کر
آشتی با خدا
پوچی چرا؟