صفحه ٢٤٦

 ديگري هم هست كه بايد به آن‌ها توجه كنيد. بنابراين اگر بخواهيد ذهنتان را به همه ريگ‌ها مشغول كنيد، يك ذهن غير متمركز خواهيد داشت، به دليل اين‌كه موضوعي كه به آن نظر مي‏كنيد يك موضوع پراكنده است. ريگ‌هاي پراکندة بيابان، يك چيز يگانه نيست، بلكه چيزهاست، و لذا نمي‏تواند به روح شما تمركز دهد. البته يك وقت به رنگ مشترك بين ريگ‌ها توجه مي‏كنيد كه در واقع به ريگ‌ها توجه نكرده‏ايد و رنگ مشترك آن‌ها، واقعيت قابل تمركزي است ولي در صورت توجه به كثرت و تعدّدِ ريگ‌ها، شما نمي‏توانيد هيچ تمركزي داشته باشيد. همين كه مي‏خواهيد به اين ريگ توجه كنيد مي‏بينيد آن يكي هم هست، وقتي به آن يكي خواستيد نظر كنيد و دل بسپاريد مي‏بينيد ديگري هم هست و همين‌طور...، در نتيجه شما غير متمركز مي‏شويد.
  حال اگر كسي خواست نظر خود را به موجودات کثير دنيا بيندازد، قلب و روان او غيرمتمركز خواهد شد، به چنين فردي مي‌گوييم انساني که پخش و پراكنده شده -چون خودش را در پراكنده‌ها پخش و پراكنده کرده ‏است- نمي‏تواند به خود آيد، چون خودي برايش نمانده كه بخواهد به آن رجوع کند، همة اين اشکال‌ها به جهت آن است که چيزِ مورد نظرش، چيزِ پراكنده‏اي است و لذا موجوديت واقعي و حقيقي خود را به عنوان يک منِ واحد، نمي‌يابد. اين حالت که نمي‌داند خود را چه بداند و خود او چيست، معناي گم‌كردن خود است که به اصطلاح گفته مي‌شود طرف خويشتن خويش را نمي‏تواند باز يابد، حتي نمي‌داند بالاخره خود را همان حقوق دريافتي‌اش بداند، يا زور بازويش و يا آخرين لباسش که خريده است! با روبه‌روشدن با هر صحنه‌اي خود را آن مي‌داند. همة اين‌ها به جهت آن است که وقتي انسان مقصد و قبله جانش صرف موجودات پراكنده شد، در همان‌ها پراکنده مي‌شود و لذا