صفحه ٢٠٩

مير آخور ديگر و خر ديگر است    آن كه او را خر بداند او خر است
  پس انسان براي ارتباط پيدا كردن با نامحدود فقط بايد «خود»ش را از محدوديت‌هاي بي‌جا نجات دهد. گفت:
بر گشاده روح بالا، بالها        تن زده اندر زمين، چنگال ها
  وقتي كه انسان، «خود» را اسير «تن» نكند، «روحش» آزاد خواهد شد و خود به خود با خدا ارتباط دارد، اما اگر در مسير سير به سوي نامحدود تلاش نکند و اُنس قلبي او با همين ابزارهاي زندگي مادي باشد، موقعي كه مي‌خواهد نماز بخواند خداوند شخصيت اصلي او را نشانش مي‌دهد و انسان مي‌بيند چگونه خيالات به سراغ او مي‌آيد، و نام و خانه و امور مربوط به «تن» را پيش خود دارد. آري اي عزيز! اين‌امور در درون جانت جا باز نموده و بدين‌وسيله «وجود» نامحدود تو را محدود کرده. در حالي که:
با سرشتت چه ها كه همراه است     خنك آن كو كه از خود آگاه است
گوهري در ميان اين سنگ است      يوسفي در ميان اين چاه است
پس اين كوه، قرص خورشيد است     زير اين ابر، زهره و ماه است
  انسان نبايد اجازه دهد «روح» بزرگ و نامحدودش، محدود به نياز‌هاي تن او گردد و شخصيت او شخصيتي «تني» و بدن آلود شود! ملاصدرا«رحمة‌الله‌عليه» تعبير جالبي دارد؛ خطاب به انسان‌هاي دنيايي مي‌گويد:«اي احتكار شده در قبر بدن!» مي‌گويد اي انسان تو «خود»ت را در قبر «بدنت» احتكار كرده‌اي و خاكي شده‌اي و اين سزاوار تو نيست.
آدمي كو مي‌نگنجد در جهان     در سر خاري همي گردد نهان
جان لقمان كه گلستان خدا است    پاي جانش خسته خاري چراست