اين افراد خودشان خود را زنداني کردهاند، حالا بدن خود را اين طرف و آن طرف ميبرند تا خودشان را آزاد کنند، مگر ميشود؟
همهي اينها به دليل آن است که متوجه نيستند ذات انسان، نامحدود است و اگر کسي آن را محدود کند همواره در حال فرار از محدودي به محدود ديگري است، چون محدودبودن با «جان» او سازگار نيست. اين است که اهل دنيا به جاي اينکه ساحت خود را تغيير دهند و از دنيا به غيب نظر کنند، در تمام مدت عمر فقط حدود دنيايي شان را تغيير ميدهند و محدودهها را عوض ميکنند بدون آن که از محدودها خارج شوند! و بدين ترتيب «جان» خودشان را خسته و فرسوده مينمايند. مولوي در وصف اين افراد ميگويد:
ذوق آزادي نديده جان او هست صندوق صور ميدان او
گر ز صندوقي به صندوقي رود او سمائي نيست، صندوقي بود
گر هزاراناند يک تن بيش نيست جز خيالات عدد انديش نيست
بالاخره جابجا شدن در صندوقهاي نفس امّاره، خارج شدن از صندوق نيست، چون همه اميال نفس امّاره يكساناند و به دنياي محدود نظر دارند. براي كسي كه به محدود نظر كند دو مشكل به وجود ميآيد: اولاً به خود جفا كرده، چون پرندة «جانش» را در قفس دنيا اسير كردهاست. ثانياً چنين كسي هيچ وقت از بودن خود راضي نيست! عموماً وقتي كسي از زندگياش احساس نارضايتي ميکند به همه بدبين ميشود و بقيه را در اين سرنوشت مقصر ميداند، در صورتي كه بايد به «خود» بدبين باشد، چون «خود» او گرايش «خود» را به دنياي محدود، محدود كردهاست. امام خميني«رحمةاللهعليه» با آن همه زحمتي كه جهت برپايي انقلاب اسلامي كشيدند و به خاطر آن زندانها کشيدند و به تبعيدها رفتند نهتنها هيچ انتظاري از انقلاب اسلامي
آشتی با خدا
وسعت نفس و جايگاه نبوت