كسي كه مقصدش دنيا - يعني غير خدا- شود حتماً مأيوس ميشود. حال نتيجهي يأس چيست؟ گفت:
من به هر جمعيتي نالان شدم جفت بد حالان و خوش حالان شدم
هر روز، به كاري، و هر دم، به دري است! چون مأيوس است و ميخواهد از يأس بيرون آيد، همين طور ميدود، درست مثل كسي كه تشنه است و در وسط بيابان قرار گرفته است، به دنبال آب به اين طرف و آن طرف ميدود. لحظهاي قرار ندارد، اما به آن نميرسد. نه ميتواند ندود، نه مطمئن است آنجا كه ميدود آب هست. در يك حالت ترديد بهسر ميبرد. گفت:
دور ميبيني سراب و ميدوي عاشق آن بينش خود ميشوي
با خيالات خود زندگي ميکند و وقتي خواست با آنها ارتباط واقعي پيدا کند ميبيند هيچچيز نبود.
گويد او چندان كه افزون ميدوي از مراد دل جداتر ميشوي
آنچه تو گنجش توهّم کردهاي از توهّم گنج را گم کردهاي
با خيالات خود زندگي ميكند و وقتي خواست با جديت با آنها ارتباط برقرار كند ميبيند هيچ چيز نبود. يا شخصي كه با جديت و تلاش فراوان تمام فکر خود را متمرکز ميکند تا مدرک دانشگاهي درجه بالايي کسب کند، اما در يک بازخواني مجدد، درمييابد به آنچه ميخواسته، نرسيده است. حالا يك باغ ميخرد تا روزهاي تعطيل، براي تفريح به آنجا برود. در واقع او با آن مدرک درجة بالا نتوانسته است يأس «خود» را برطرف كند و به آرامش برسد. وقتي هم كه باغ را خريد مدتي با آن خوش است اما دوباره ميبيند كه ناآرام است. باغ را ميفروشد و به يکي از شهرهاي توريستي مهم دنيا ميرود، جايي كه بتواند خوش بگذراند، و باز خود را با يأس و پوچي روبهرو ميبيند.
آشتی با خدا
پوچی چرا؟