چرا كه تا علم نداشته باشند توان اين كارها را ندارند. پس بزرگترين جنايات از علم ناشى مىشود و با چنين وضعى نمىتواند ارزش مطلق داشته باشد بلكه ارزش خود را از چيز ديگرى مىگيرد يعنى بايد مصداق تقوا باشد. به عبارتى ارزش علم يك ارزش وسيلهاى است نه غايت، و از آن جهت كه مىتواند در تكامل انسان مؤثر باشد مطلوب است و از آنجا كه مىتواند در سقوط انسان نيز مؤثر باشد نمىتوانيم آن را به عنوان يك ارزش مطلق مطرح كنيم. درمَثَل بايد بگوئيم: علم ظرفيت وجودى انسان را پر مىكند و در حقيقت ظرفيت روحى او را گسترش مىدهد ، حال خواه علمى مفيد نظير عسل باشد و يا مُضر نظير زهر كشنده كه در صورت دوم خطر علم بيش از جهل خواهد بود. پس ارزش علم، تابع كيفيت بهرهبردارى از آن خواهد بود چنانكه، شجاعت و نيرومندى انسان در مقايسه با ضعف او ظرفيت و توان بيشترى به وى مىدهد ولى ارزش آن مطلق نيست بلكه بستگى دارد به كيفيت بهرهبردارى از آن مثل آنكه در جهاد فى سبيلالله از آن استفاده شود، و خداوند به اين دو ظرفيت اشاره مىكند آنجا كه مىفرمايد:
«وَزادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْم»(1)
ظرفيت علمى و جسمى او را وسعت بخشيد.
با دادن علم، ظرفيت روحى و با دادن قوّت و قدرت ظرفيت جسمى وى را گسترش داده است. اما اين ظرفيت به چه كار مىآيد و از چه ارزشى برخوردار است، بستگى دارد به اينكه با چه نيتى و كدام مبادى نفسانى اين گسترش را تحصيل كند و در چه راهى آن را بكار گيرد. پس «علم» به عنوان يك ارزش اخلاقى نمىتواند مطرح شود بلكه، صرفاً يك كمال نسبى است به اين معنى كه روح عالم گنجايش بيشترى دارد اما تضمينى وجود ندارد كه اين «علم» خودبخود نهايتاً موجب سعادت انسان شود پس تنها چيزى كه از نظر قرآن «ارزش مطلق اخلاقى» دارد «تقوى» است.
احسان، عدل و ظلم
ديگر از مفاهيمى كه تقريباً به صورت عام بكار مىروند، مفهوم «احسان» است و مىتوان گفت: تمام افعال خير، مجموعاً، تحت دو عنوان «عدل و احسان» قرار مىگيرند.