صفحه ٣١٥

كسانيكه ايمان آورند و عمل صالح كنند و سوى پروردگارشان خاضع شوند آنان اهل بهشتند و هم آنان در آن جاودان بمانند.

محبّت
آنچه در بالا گفتيم: در اين زمينه بود كه شناخت عظمت الهى حالت «اخبات» را در دل بوجود مى‌آورد. اكنون مى‌گوئيم: ممكن است معرفت به موضوع ديگرى باشد و به تناسب خود نيز حالت ديگرى در دل پديد آورد. مثل اينكه توجه انسان به اين جهت باشد كه خدا داراى همه صفات كماليّه و منشأ همه جمالها و خوبيها است و هر چيز دوست‌داشتنى در او هست.
   اگر شخص به اين معنى توجّه پيدا كند در دل وى محبّت پيدا مى‌شود. محبّت، در حقيقت، حالتى است كه در دل يك موجود ذى‌شعور، نسبت به چيزى كه با وجود او ملايمتى و با تمايلات و خواسته‌هاى او تناسبى داشته باشد، پديد مى‌آيد. مى‌توان گفت: يك جاذبه ادراكى است همانند جاذبه‌هاى غير ادراكى؛ يعنى، همانطور كه در موجودات مادّى فاقد شعور مثل آهن و آهنربا نيروى جذب و انجذاب وجود دارد آهنربا آهن را جذب مى‌كند، با اين ويژگى كه جذب و انجذاب ميان آن دو، طبيعى و بى‌شعور است، در بين موجودات ذى‌شعور هم يك جذب و انجذاب آگاهانه و يك نيروى كشش شعورى و روشن وجود دارد، دل به يك طرف كشيده مى‌شود موجودى دل را به سوى خود جذب مى‌كند كه اين اسمش «محبت» است.
   ملاك اين جذب و انجذاب، ملايمتى است كه آن موجود با محبّ دارد و محبّت انسان به چيزى تعلّق مى‌گيرد كه ملايمت كمال آنرا با وجود خودش دريافته است:
   محبّت مراتبى دارد: محبّت‌هاى ظاهرى و مراتب معمولى در اثر اين پيدا مى‌شود كه آن جهت محسوس و مرئى و صورت ظاهرى محبوب بنحوى است كه شخص محبّ وقتى آن را درك مى‌كند همان ظاهر محسوس را متناسب با خواسته و ملائم با تمايلات و مطبوع طبع خويش مييابد و مورد توجّه و پسند و موضع تمركز حواسّ وى قرار مى‌گيرد. و بلحاظ اين ملايمت است كه مى‌گويند: آن شىء داراى جمال است و بواسطه جمالش جاذبه‌اى دارد كه دل را متوجّه خودش مى‌كند و كششى دارد كه حواسّ و عواطف انسان را بسوى خود جلب مى‌كند.
   اما محبّت، مراتب ديگرى فوق مراتب معمولى نامبرده دارد؛ چرا، كه نوع ديگرى از