صفحه ٣١٦

كمالهاى نامحسوس و غير قابل رؤيت وجود دارند كه وقتى انسان آنها را از طرق ادراكى متناسب با خودش درك مى‌كند آنها نيز مورد توجّه و پسند وى قرار مى‌گيرند و توجّهات انسان روى آنها تمركز مييابد و در دل خود نسبت به آنها احساس محبّت مى‌كند. فى‌المثل، كسانى كه داراى بعضى از صفات بلند روحى هستند نظير: شجاعت، سخاوت، گذشت، ايثار، درجات بالاى علمى و ديگر صفاتى كه انسان آنها را مى‌پسندد و فطرتاً نوعى كشش و علاقه يا آشنائى و يگانگى با آنها را در دل خويش مييابد، انجذاب قلبى نسبت به كسى كه داراى اين صفات است پيدا مى‌كند و دلش به طرف او كشيده مى‌شود، با اينكه اين صفات، محسوس و مرئى نيستند. بنابراين، اين هم يك نوع محبّت است نسبت به يك جمال معنوى نامحسوس؛ ولى مورد درك انسان.
   پس منظور از جمال در اينجا همان صفت دل‌پسندى است كه انسان با درك آن انبساط خاطر پيدا مى‌كند، خوشحال و خرسند ميشود. طبيعى است هر جمال و زيبائى بايد با آن كسى كه آن را درك مى‌كند با خواسته‌ها و تمايلاتش، ملايمت داشته باشد و موجبات خرسندى، خوشوقتى و خوشحالى وى را فراهم آورد و روشن است كه اين يك امر نسبى خواهد بود؛ زيرا، اين حقيقت، كاملا، امكان‌پذير است كه چيزى را شخصى بپسندد و زيبا ببيند و همان را شخص ديگرى نپسندد و در نظرش نازيبا و نامطبوع جلوه كند. فى‌المثل، در جهان طبيعت، رنگهائى وجود دارد كه در نظر بعضى افراد، زيبا و خوش‌منظر و در نظر بعضى ديگر نازيبا و ناخوشايند است و حتّى بعضى حيوانات به آن جذب مى‌شوند و بعضى از آن مى‌رمند. از شنيدن يك نغمه يا آهنگ، منهاى جنبه‌هاى معنوى و ارزشى آن، يك نفر لذّت مى‌برد و كاملا جذب آن مى‌شود و ديگرى ناراحت مى‌شود و بيزارى مى‌جويد.
   آنچه كه در بالا درباره ديدنيها و شنيدنيهاى موجود در طبيعت گفتيم؛ دقيقاً، نسبت به امور معنوى و نامحسوس نيز صادق است. در جهات معنوى هم چيزهائى است كه انسانها مى‌پسندند و ممكن است موجود ديگرى اصلا آن را درك نكند و يا آن را نپسندد. و نهايتاً به اين نتيجه مى‌رسيم كه در هر حال موجود مجذوب و محبوب بايد نسبت به آن كسى كه دلش را متوجّه و جذب خويش كرده است تناسب داشته و مورد پسند او باشد خواه ديگران هم آن را بپسندند يا نپسندند.
   البتّه، در اين زمينه در «علم الجمال» يا «زيباشناسى» بحث‌هائى مطرح شده كه آيا جمال و