«وَ قَدِمْنا اِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَل فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً.»(1)
و به سراغ كارهايى كه انجام دادهاند آمديم پس آن را غبارى پراكنده ساختيم.
و يا مثل آيهاى كه درباره ريا گذشت:
«كَالَّذى يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَالنّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَاْليَوْمِ الاْخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوان عَلَيْهِ تُرابُ فَاَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لا يَْقِدرُونَ عَلى شَىْء مِمّا كَسَبُوا.»(2)
مانند كسى كه مال خود به رياى مردم انفاق كند و به خداوند و روز جزا ايمان نداشته باشد پس حكايت او مثل سنگى خاره است كه خاكى روى آن بوده پس رگبارى بدان رسيده و آن را صاف بجاى گذاشته، رياكاران از آنچه كردهاند چيزى دستگيرشان نمىشود.
از آيات فوق نتيجه مىگيريم: كار هر چند خوب بوده و حسن فعلى داشته باشد، هنگامى موجب سعادت انسان مىشود كه حسن فاعلى داشته، منشأ آن نيت خالص و ايمان باشد.
جمع ميان آيات
اكنون، براى جمع ميان اين آيات يا بايد آنها را به هم تخصيص بدهيم به اين صورت كه ايمان و عمل بشرط اينكه توأم باشند مفيد هستند و يا تخصيصهاى ديگرى بدهيم و مثلا بگوييم: ايمان در صورتى كه با عمل باشد مفيد است و يا برعكس، عملى كه منشأ آن ايمان باشد مفيد خواهد بود نه عمل منهاى ايمان؛ ولى، اگر در آيات مذكور دقت كنيم مىيابيم آنها و بويژه لسان بعضى از اين آيات آبى از اينگونه تخصيصها هستند. وقتى دقّت مىكنيم متوجه خواهيم شد در مواردى كه ايمان با عمل آمده، ايمان مقتضى عمل است و در شرايط عادى، ايمان بدون عمل ممكن نيست؛ زيرا، گفتيم: حقيقت ايمان فقط دانستن نيست؛ بلكه، علاوه بر آن لازم است انسان خود را تسليم خداوند كند و تصميم بر التزام به لوازم آن علم داشته باشد. به دليل اينكه ايمان اختيارى است ولى علم اختيارى نيست. آرى، ايمان در صورتى تحقّق پيدا مىكند كه انسان اختياراً قلب خود را آماده كند خدا را به خدايى بپذيرد و به لوازم خدايى او ملتزم