خدا استفاده مىشود در آنجا كه مىفرمايد:
«وَ ما يُؤْمِنُ اَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ اِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ.»(1)
و بيشترين مردم به خدا ايمان نمىآورند مگر آنكه آنان نيز مشركند.
البته، در ميان افراد بشر كسانى هم بودهاند پاك كه خود به خود به نداى فطرت خويش گوش فرا دادهاند اما بطور عموم و براى كل جامعه انبياء عهدهدار اين نقش و داراى چنين مسؤوليتى بودهاند كه با ذكر و يادآورى، ايشان را از چنين غفلتى بدر آورند. در جهان نداى توحيد سردهند و سير به سوى حق را مطرح سازند.
دومين مرحله توجه
بعد از اينكه انسان توجه پيدا كرد در عالم چنين حقايقى نيز ممكن است وجود داشته باشد؛ طبعاً، در گام نخست براى او شك و ترديد پيدا مىشود و از خود مىپرسد آيا آنچه انبياء مىگويند حقيقت دارد يا ندارد؟ براى پاسخگويى به اين پرسش بر انسان لازم است براى تحصيل علم تحقيق كند؛ ولى، در اين مرحله خيلى از افراد به ظنّ اكتفا مىكنند و زحمت حلّ قاطعانه مسئله را به خود نمىدهند؛ بلكه، همين كه گمانشان به يك طرف چربيد روى همان نقطه توقف مىكنند حال آنكه توقف در اين مرحله اصلا درست نيست و نمىتواند نسبت به كشف حقيقت براى انسان آرامشبخش و اطمينان آور باشد؛ بلكه، چه بسا انسان را از حقيقت دور سازد و سبب گمراهى وى گردد. از اينجاست كه قرآن با پيروى از گمان به مبارزه برخاسته وى را به طلب علم و يقين، ترغيب و تشويق مىكند.
آيات بسيارى به مبارزه با ظنگرايى برخاسته و تكيه دارند بر اينكه بايد اساس كار انسان علمى و يقينى باشد از آن جمله مىفرمايد:
«وَ ما يَتَّبِعُ اَكْثَرُهُمْ اِلاّ ظَنّاً اِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنى مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً.»(2)
و پيروى نمىكنند بيشتر آنان جز از گمان (در صورتى كه) محقّقاً، گمان (انسان را) ذرهاى از حق بىنياز نمىسازد.