صفحه ١١٢

است منصرف مى كند. در حالى كه هر آنچه در عالمِ حسّ و ماده هست داراى باطن و رازى است كه بايد از طريق ديندارى با آن باطن نيز مرتبط گشت و ارتباط با آن باطن تكيه گاهى است براى معرفت حقيقى به مراتب پايين. چنين نگاهى است كه به هر چيزى مفهومى عالى و تفسيرى عرفانى مى دهد، نگاهى كه از نگاه علم تجربى به موجودات، بسيار متفاوت است.

آثار بى حكمتى علوم جديد
عرض شد علم در تمدن غربى دانشى از سنخ پايين است، چون فقط به بررسى ماده مى پردازد. به همين جهت خود را يكسره در عرض پايين ترين واقعيات نگه داشته است. لذا قلبش كور و از حكمت محروم شده است و به هرآنچه از خودش برتر است جاهل گشته است. به همين جهت در دانشگاه ها پس از سال ها تحصيل، افق فكر انسان از روابط موجود در بين پديده هاى مادى به جايى ديگر معطوف نمى شود و در نتيجه ناخودآگاه قلب انسان كور و از فهم حكيمانه ى عالم محروم مى شود. بارها با دانشجويانى روبه رو شده ام كه پس از چند سال درس خواندن در دانشگاه نسبت به امور معنوى دچار شك شده اند. اين ها چندين سال، تمام روح و روان خود را در تماس با موضوعاتى به كار بردند كه هيچ گونه ارتباطى با عالم معنا براى آن ها در بر نداشته است، چنين افرادى جز به ماده و دنيا فكر نكردند. چنين قلبى آرام آرام حس معنوى اش را از دست مى دهد و پس از مدتى ديگر خدا و غيب را حس نمى كند تا بخواهد به آن ايمان داشته باشد. ممكن است دلايلى بر وجود خدا در عقل خود داشته باشد ولى بصيرت قلبى ندارد و لذا به تدريج به وجود معنويات