صفحه ١٦٣

ماشينيسم؛ رباينده ى درخشش حيات 
با حضور ماشين در تمدن جديد، ديگر انسان نمى تواند حاصل حيات خود را در كار خود ببيند. در حالى كه انسان دوست دارد خودش باشد و حاصل كار خود را در ساخته ى خود احساس كند. ولى در اين تمدن همچنان كه عرض شد، كارگران به جز خدمتگزاران و بردگان ماشين، چيز ديگرى نمى توانند باشند، بلكه خود، عضوى از پيكر ماشين اند. كوزه گر هنگامى كه كوزه اى مى سازد، حس مى كند كه خودش آن كوزه را ساخته و به عنوان يك انسان مشغول توليد چيزى است كه مى خواهد توليد كند. ولى كارگرى كه در كارخانه ى بافندگى در حال كار است، حس مى كند كه ماشين كار مى كند و او به عنوان يك ابزار در خدمت ماشين است. كوزه گر مى تواند حاصل ده سال تجربه ى خود را در آخرين كوزه اى كه ساخته، ببيند و نيز آن تجربه ها را در آخرين كوزه با آن ظرافت ها به نمايش گذارد و خود نيز به تماشاى آن بنشيند، در واقع در آينه ى آخرين كوزه، ده سال عمر خود را بازيابى مى كند. اما كسى كه ده سال كنار ماشين بافندگى عمر خود را طى كرده حاصل كارِ روز آخر عمر او با روز اول برايش يكسان است، چون در حقيقت كارگر نيست كه پارچه مى بافد، بلكه ماشين است كه پارچه مى بافد و به همين جهت مى توان كارگران را از پشت ماشين ها عوض كرد بدون اين كه محصول ماشين تغيير كند، چون ظرافت فكر و ذهن آن ها در توليدات ماشين نقشى ندارد. در دنيايى كه ماشين كارِ توليد را به عهده دارد به جاى اين كه كار كارگر در گروِ شخصيتش باشد و حاصل حيات خود را در كار خود نظاره كند، خودش در گروِ ابزار كارش مى باشد و غلام و برده ى ماشين