صفحه ١١٣

شك مى كند، مثل اين كه انسان دست خود را مدتى روى يخ بگذارد، ديگر حسّ قبلى را ندارد. حال اگر خداوند به او كمك كرد و دوباره به دين و معنويت نزديك شد، آهسته آهسته جبران گذشته مى شود، در غير اين صورت در شكاكيت باقى مى ماند. اگر تمام توجه انسان به همين علوم تجربى بريده از غيب معطوف شد از شك هم يك قدم پائين تر مى آيد و به كلى منكر هرگونه معنويت خواهد شد، چون تحت تأثير علم غربى، نتوانست از منظرى روحانى به عالم بنگرد.
بر اساس نكات فوق است كه مى گوئيم: علم در تمدن جديد، دانشى است از سنخ عالم ماده و يكسره در عرض پائين ترين واقعيات عالم مانده است و در نتيجه كورى قلب و بى حكمتى را به دنبال دارد. دستى كه مدتى بر روى يخ قرار گرفته هر چقدر هم تلاش كند در آن حال نمى تواند گرمى و زبرى اشياء را احساس كند، راه برگشت به احساس قبلى، فاصله دادن دست است از يخ. قلبى هم كه تمام توجه اش به عالم پايين بود، هر چقدر هم كه به خود فشار آورد نمى تواند عالم معنى را حس كند.
به گفته ى رنه گنون: «حقيقت اين است كه به واقع، يك قلمرو و زمينه ى غير روحانى وجود ندارد كه به نحوى با قلمرو قدسى نقطه ى مخالف باشد. فقط يك ديدگاه غير روحانى وجود دارد كه به مفهوم صريحِ خود چيز ديگرى به جز ديدگاه جهل و بى خردى نمى باشد. به همين جهت علم مدرن را به كردار، يك «دانش جاهل» بايد دانست، دانشى جاهل از سنخ پائين كه خود را يك سره در طراز پست ترين