صفحه ٦٩

نزديكى تمدن غربى به عدم 
از آن جايى كه عمل؛ يك تغيير صورت موقت است نمى تواند به خودى خود اصيل باشد و اگر به اصل و مبدئى برتر از عالم ماده وابسته نباشد بازى هاى قوه ى وَهميه خواهد بود، قوه ى واهمه اى كه مدتى ما را به عملى وا مى دارد و پس از آن صورت ديگرى را به ذهن ما مى آورد و ما را جهت تحقق آن صورت، تحريك مى كند و باز صورتى ديگر، در حالى كه اگر قلب و عقلِ انسان متوجه عالم معنويت شد و حركات انسان بر اساس آن عالم صورت گرفت، به جهت پايدارى آن عالَم، عمل ما نيز پايدار مى ماند.
در روايت آمده است كه: «لا صَلاةَ الَّا بِحُضُورِ الْقَلْبِ»؛ «1» اگر نمازتان با حضور قلب نباشد، آن حركات هيچ نتيجه اى ندارد، يعنى براى شما پايدار نمى ماند. نه تنها نماز ما بايد با نيت الهى و حضور قلب باشد بلكه همه كارهاى ما بايد براى خدا باشد تا از طريق اتصال با پايدارى خدا، پايدار بماند. به عنوان مثال: اگر يك ساختمان بسازيد ولى نيت تان الهى نباشد حقيقتاً كارى نكرده ايد، فقط مقدارى طبيعت را جابجا كرده ايد. چه فرقى مى كند كه اين سنگ ها كنار خيابان و يا در دامنه ى كوه باشد، يا در ساختمان شما؟ در خيال خود خوشحاليم كه آن سنگ ها فعلًا ديوار من است. در حالى كه اگر ميل و آرزويمان عوض شود اين ديوار ديگر به درد ما نمى خورد. يك مقدار خاك را با آب مخلوط مى كنيم تا خشت شود. خشت ها را روى هم مى گذاريم، تا ديوار شود. ديوار چيست؟ همان