صفحه ٢٥٥

أَرَهُ»
من آنچنان نيستم كه پروردگارى را عبادت كنم كه او را نمى بينم. آنگاه پرسيد؛ «يا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ كَيفَ رَأَيتَهُ؟» چگونه او را ديده اى؟
 «قَالَ يا ذِعْلِبُ لَمْ تَرَهُ الْعُيونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ»؛ «1» اى ذِعْلب! ديدگان هنگام نظرافكندن، او را درك نمى كنند ولى دل ها با حقايق ايمان او را در مى يابند.

تنبلى روحى و غفلت از ابعاد عميق دين 
روح ضعيف و كودكانه است كه تمايل دارد، براى هرچيز صورت سازى كند، حتى خدايى براى خود مى سازد كه بتواند تصور كند و با صورتِ تصورى كه براى او ساخته با او انس بگيرد. ذهن تنبل سعى مى كند معنويت را ساده كند در حالى كه معنويت در مرتبه اى بالاتر از وجود مادى است و ما را دعوت مى كند كه به آن بپيونديم، نه اين كه آن در عين باقى ماندن ما در ساحت مادى، به ما بپيوندد.
ساده كردن امور معنوى در فرهنگ غربى موجب شده كه معنويت آنچنان سير نزولى پيدا كند كه تا حدّ ماده پائين بيايد و لذا سعى مى كنند براى روح نيز تعريفى مادى داشته باشند و در حدّ يك پديده ى مادى با آن برخورد كنند.
عرض شد نياز به ساده سازى، علاوه بر اين كه ناشى از تنبلى روحى است، بسيارى از حقايق معنوى را ناديده مى گيرد و اين در حالى است كه گمان مى كنند با اين كار علم را در دسترس همگان قرار داده اند، غافل از