صفحه ٢٢٨

است و اين است كه مى توان گفت: ترقى در غريزه و حرص چيزى جز انحطاط نيست، زيرا در اين ترقى بُعد مادى وجودِ انسان استحكام مى يابد و كيفيت جان او فداى كمّيت جسم او مى گردد و اين همان دورشدن بشر از حقيقت يا هبوط است.
شايد اين گونه مباحث موجب شود كه انسان ها متوجه ظلمات دوران گردند و از ادامه ى هبوط باز ايستند، در آن صورت است كه بذرهاى پاشيده شده شروع به نهال شدن مى كند. كافى است بشريت ديگر اصالت را به كمّيت ها ندهد و متوجه اصالت كيفيت ها و حقايق شود، در آن صورت ديگر غرب آنچه هست نخواهد بود و ديگر نوابغ بشر آن هايى نيستند كه كمترين شناختى از حقيقت ندارند و هنرشان در فهم كمّيت ها است.

هنر مدرن و شهرت طلبى 
در باب مفهوم سنتى پيشه كه با مفهوم هنر يكى است، و اين كه هر پيشه اى چون از معنويت انسان نشأت بگيرد هنر است، بايد متوجه بود كه آثار هنرِ سنتى عموماً از هنرمندانى است كه بى نام و نشان بوده اند، و اين بى نام و نشانى يا گمنامى، كاملًا مقابل وضع هنرمندان جديد است. چرا كه هنرمند جديد مى خواهد خود را بنماياند، ولى در هنر قديم هنرمند مى خواهد آنچه را برجانش نگاشته شده، به عنوان يك تكليفِ روحانى، بروز دهد، تا استعدادش به فعليت برسد، نه اين كه غريزه ى شهرت طلبى خود را ارضاء كند. گمنام ماندن هنرمندِ غير متجدد به معنى زوال شخصيت