صفحه ٤٦

قصد هنرمندشدن را نداشته است، منتها چون افق روحش را در عالم معنويت قرار داده، شغل و زندگى او همراه با عشق دينى بوده است. او به مغازه هم كه مى رفت هدفش حفظ ارتباط با عالم قدس و معنويت بود و اين باعث مى شد كه زندگى او آن قدر لطيف شود كه صنعتش هم هنر به حساب آيد. در حالى كه در تمدن جديد حتى هنرمند هم در كارش ملاك هاى اقتصادى را مدّ نظر دارد و ارزش آثار هنرى به مقدار پولى است كه براى خريد آن تعيين مى كنند. و لذا نه تنها شغل از روح هنرى خارج مى شود بلكه هنر هم بى روح مى گردد.

رنسانس و گسيختگى از عالم قدس 
وقوع «رنسانس» و «رفرم» و «اومانيسم» نه تنها تجديد حيات و اصلاح نبود، بلكه مظهر سقوطى ژرف بود و موجب گسيختگى روح بشريت از سنن معنوى گرديد.
 «رنسانس» گسيختگى با عالم قدس را در زمينه ى علوم و هنر پديد آورد، پديده ى «رِفُرم» همين امر را در زمينه ى مذهب به وجود آورد و حاصل آن «پروتستانتيسم» «1» شد و از آن طرف «اومانيسم» به نحوى بشر را اصالت داد كه گويا بشر خودش خدا است. بدين شكل روح دينى نفى شد. «اومانيسم» يا روحيه ى خودبنياد و انانيت، چيزى بود كه انبياء در طول تاريخ همواره بشر را در جهت مبارزه با آن تشويق مى كردند، ولى با پديدآمدن رنسانس، مورد توجه و احترام قرار گرفت و سراسرِ برنامه هاى