صفحه ١٠٨

زندگى دنيايى معنى پيدا مى كنند، جاى علوم حقيقى را نمى گيرند. مثلًا ما براى جابجاشدن در روى زمين به خودرو نيازمنديم و تمام خيابان ها براساس اين نياز معنى پيدا مى كنند. حال اگر خودرويى وجود نداشته باشد وجود اين همه خيابان بى معنا مى شود، پس به اعتبار نياز ما به خودرو، خيابان معنى دارد وگرنه خيابان به خودى خود حقيقتى ندارد، همچنان كه ماشين سوارى هم امرى است اعتبارى و در رابطه با زندگى زمينى و نياز ما به جابجايى معنى پيدا مى كند، در راستاى اين نياز آهن هايى را ذوب كرده و تغيير شكل داده ايم و شرايط احتراق بنزين را در آن فراهم نموده ايم و اسم آن را گذاشته ايم خودرو، چون مى خواهيم از جايى به جايى برويم و مى خواهيم با سرعت هم برويم. حال اگر سرعت را نخواهيم و يا شرايط وجودى ما طورى شود كه جابجايى براى ما معنى ندهد، خودبه خود ماشين هاى سوارى از آن جهت كه ماشين سوارى هستند معنى شان را از دست مى دهند. هر چند از آن جهت كه متعلق به يك مرتبه از وجود يعنى متعلق به عالم ماده اند معنى خود را دارند.

محدوديت علوم تجربى در فهم دين 
يكى از انحرافات و اشتباهات بعضى ها اين است كه مى خواهند از زاويه ى علم تجربى، دين را تفسير كنند و تصور مى كنند وسعت درك علم تجربى تا آنجايى است كه به همه ى حقايق عالم وجود احاطه دارد. اين ها مى خواهند علت همه ى احكام الهى را در محدوده ى درك علم تجربى پيدا كنند، مثلًا مى خواهند علت حرمت طلا براى مرد را در محدوده ى نظام فيزيولوژيك مرد بيابند، در حالى كه اگر علت