صفحه ١٧٥

بر هر كدام از مظاهر تمدن غربى بنگريد بر خلاف ظاهر آن، جهت ضد انسانى دارد و چيزى تحت عنوان حق و باطل در آن فرهنگ معنا ندارد. در بينش غربى با فاصله گرفتن از سخن انبياء، حرفى بر اساس اين كه چه چيزى حق است و چه چيزى باطل معنى ندارد، خوب آن است كه انسان هاى هوس زده آن را خوب بدانند و حق نيز با همين ملاك ارزيابى مى شود. در اومانيسم، منفعت و ضرر بر مبناى هوس انسان تعريف مى شود، حتى اگر اين منفعت به قيمت ضايع كردن حقوق ملت ها باشد، براى آن ها مهم نيست. با توجه به اين مطلب است كه نبايد در ارزيابى چنين تمدنى بگوييم كدام قسمتِ آن خوب است و كدام قسمت آن بد است بلكه بايد آن را بر اساس جهت كلى كه دارد ارزيابى كرد و بدان جهت كه در كليتِ خود حق و باطلى نمى شناسد آن را نفى نمود. البته ممكن است همان امكانات و تجهيزات را در فرهنگ و تمدنى الهى آورده و در آن هضم نمود و بوى متعفن ماده پرستى آن را از بين برد، همچون سگى كه در نمكزار بيفتد و استحاله شود. و همچنان كه عرض شد اين بايد با خودآگاهى و دل آگاهى مردم همراه باشد كه به راحتى ممكن نيست.

ايجاد نياز يا قناعت 
آنچه بايد بر آن تأكيد شود عبارت از آن است كه فرهنگ مدرنيته فرهنگ ايجاد نيازها است و نه تنها انسان را به انواع نيازهاى ساختگى مشغول مى كند، بلكه روحيه ى مصرفى بى پروا را تشويق مى كند، به طورى كه صفت مقدس قناعت به عنوان يك صفت مذموم تبليغ مى شود. پيدا شدن انواع وسايل براى زندگى، بيش از آن كه انسان را ارضاء كند