اختراع كردم. همچنين است در مورد دين و مكتب هاى الهى. اگر تمدنى بگويد من مكتب جديدى اختراع كرده ام، اگر ربطى به حقايق عالم ندارد كه انديشه اى دروغين و ناصواب است و به خاطر ابداع و اختراعِ آن مكتب نبايد كسى به خود ببالد، چون آن را بافته است، به همين جهت مى توان گفت: «انديشه اى كه صادق و حقيقى باشد نمى تواند نو باشد». زيرا صدق و حقيقت محصول ضمير انسانى نيست و مستقل از ما وجود دارد و ما فقط آن را شناخته ايم. ولى در تمدن غربى به جهت غلبه ى روحيه ى فردگرايى و اومانيسم، افراد زيادى پيدا شدند كه مدعى اختراع مكاتب اند، مكاتبى كه منحصر به خودشان است و اين است كه مى توان گفت اين تمدن با پندار فيلسوفان دوره ى مدرنيته به سر مى برد و نه با حقايق، و به همين جهت در متن جامعه ى غربى انواع آرزوها و احساساتِ مبهم بروز مى كند كه با هيچ گونه معرفت واقعى قابل توجيه نيست. در حالى كه پيامبران به جهت ارتباط با حقايق عالم، همگى يك سخن داشتند، خداوند در مورد آن ها مى فرمايد: «لانُفَرِّقُ بَينَ احَدٍ مِنْ رُسُلِه»؛ «1» هيچ فرقى بين رسولان خداوند نمى گذاريم. و لذا هيچ پيامبرى نيامد بگويد كه يك حرف جديد اختراع كردم كه پيامبر قبلى نداشت.
انسان غربى و آرزوهاى وَهمى
تمدن جديد انسان ها را با آرزوهاى مبهم سرگرم مى كند كه آن آرزوها ريشه در واقعيت عالم ندارند، انسان غرب زده خانه و ماشينى مى خواهد كه نظام الهى براى ارائه ى آن ماشين و خانه ساخته نشده ولى