صفحه ١٩٩

غربى عقب رود، در آن صورت نوع برخورد ساير ملل با تمدن غربى متفاوت خواهد بود.

عدم معنويت ملت ها و قدرت غرب 
روشن است كه هستى دنياى متجدد معلول نفى حقيقت و معنويت است و لذا ظهور معنويت عين نابودى جهان متجدد است، در همين راستا است كه گفته مى شود انسان ها قدرت مقاومت در مقابل كفر را بايد از دين بگيرند، چون با ظهور حقيقت و معنويت، هيمنه ى كفر چون دودى به هوا مى رود. ملّتى كه فرهنگ دينى و معنوى خود را از دست بدهد مقاومتش در برابر دنياى متجدد ضعيف مى شود و حيات تبليغى غرب در آن ملّت قوت مى گيرد. اين كه مى بينيد مُدسازان هر برنامه اى را كه اراده كنند در بين عموم ملّت ها عملى مى شود، به خاطر از دست رفتن معنويت ملت ها است. فرهنگ غرب در ابتدا گرايش به تقوى را به عنوان تعصب، از قلب و دل انسان ها بيرون مى كند و سپس دل ها را در اختيار خود مى گيرد. با توجه به همين نكته است كه مى توان راه حل نجات از ظلمات غرب را به راحتى پيدا نمود. آرى هرگاه ملت ها متوجه سرمايه هاى معنوى خود شدند فرهنگ مدرنيته ديگر آنچه هست، نخواهد بود.
قدرت غرب به عدم معنويت ماست، همه اقرار داريم آنچه فرهنگ غربى پيشنهاد مى كند عامل نجات هيچ ملّتى نيست. ولى آيا به آنچه ما را نجات مى دهد به طور جدّى نظر كرده ايم؟ با فضايى كه فرهنگ غربى ايجاد كرده امكان تصميم گيرى را از ملّت ها ربوده است. يكى از مشكلات جهان امروز اين است كه از افكار عميق فرار مى كند و