صفحه ٧١

نزديك مى شود. پس هرچه موجودى از وجود مطلق فاصله اش بيشتر شود كثرت آن بيشتر مى شود و هر چه به خداوند نزديك شود به وحدت نزديك شده است.
به عنوان مثال: درجه ى كمال عقل بيشتر از درجه ى كمال موى سر است، زيرا درجه ى وجودى عقل بيشتر از درجه ى وجودى موى سر است. عقل چون كمال بيشترى دارد و معنوى است انقسام پذير نيست. ولى اشياء مادى چون كمال كمترى نسبت به عقل دارند قابل تقسيم هستند. هر چه به عالم ماده نزديك تر شويم به كثرت و عدم نزديك شده ايم و برعكس؛ هرچه به خدا نزديك تر شويم به وحدت نزديك شده ايم و نسبت به وجودِ مطلق، قرب پيدا كرده ايم. حال اگر تمام توجه روحِ يك ملت متوجه ماده و ماديات شد، چون ماده عين كثرت و پراكندگى است چيزى جز پوچى و اضمحلال براى آن ملت نمى ماند، مثل كسى است كه به جمع آورى سايه ها بپردازد، براى چنين كسى وقتى آفتاب آمد هيچ چيزى نمى ماند. مكتب هاى دنيايى، مردم را توصيه به جمع آورى سايه مى كنند، چيزى كه شاخصه ى امروزى آن را در تمدن غربى مى يابيد.

تمدن غربى و روح هاى آهنى 
تمدنى كه شديداً گرايش به ماده و امور مادى دارد، به اين معنى است كه گرايش به كثرت دارد و كثرت عبارت است از پوچى و عدم و اضمحلال، و اين يعنى گسيختگى، يعنى كلافه شدن، يعنى بى سروته شدن، يعنى دل بستن به سايه هايى كه براى روحى كه تكويناً در مقام وحدت