صفحه ١٩٥

مى گردد و در نتيجه جنبه ى پايدارى در آن نخواهد ماند تا آن را حفظ كند. ولى اگر روح جامعه به غيب متصل بود، چون جنس عالم غيب مجرد است و در ثبات است، حيات آن جامعه برايش پايدار مى ماند و حاصل تلاش هاى آن جامعه با آن همراه خواهد ماند، آرى در جامعه ى الهى هم افراد مى ميرند ولى هلاك نمى شوند تا با پوچى و بى ثمرى زندگى را به انتها برسانند و فرصت هاى كمال يابى از دست آن ها برود.
اتصال به عالم غيب به كمك «نبى» و «شريعت الهى» محقق مى شود و حيات انسان و جامعه در ازاء پيروى از انبياى الهى جاودان خواهد شد. آرى؛ مردن جزء حيات زمينى است، بايد طورى زندگى را شكل دهيم كه زندگى ما با خوب مردن معنى دار شود، بايد كارى كرد كه با رفتن از اين دنيا تمام سرمايه ى زندگى از دست نرود بلكه با مردن به حياتى برتر و به سرمايه هاى جاويدان دست بيابيم. در مورد تمدن ها نيز همين قاعده جارى است كه اگر بستر ارتباط انسان ها با عالم قدس و معنويت همراه نشود به جاى آن كه به انتهاى مباركى برسند به هلاكت مى رسند و حاصل سال ها تلاش آن ها يك مرتبه فرو مى ريزد.

تمدن غربى و غفلت از مرگ 
از بدترين خصوصيات تمدن غربى اين است كه «مردن» را نمى شناسد تا خطر هلاكت خود را بفهمد و تفاوتِ عاقبت به خيرشدن را از ويران شدن و بى ثمرگشتن باز شناسد. نگاه به مرگ روشنگرترين وسيله براى درست تحليل كردن زندگى است. مرگ؛ در نگاه دينى يك رفيق آشناست، جزئى از زندگى و بُعدى از حيات است. در نگاه دينى با مرگ، بسيار