صفحه ٤٩

حقايق از بين مى رود و در نتيجه قلب ها كور خواهد شد و تمدنى كه قلب ها در آن كور شد، دره هاى هلاكت خود را نه تنها نمى بيند، بلكه آن ها را بركه هاى نجات مى پندارد و با پاى خود به سوى هلاكت خود قدم بر مى دارد.

آفات فاصله گرفتن از طبيعت 
از خصوصيات بارز تمدن غربى اين است كه خواستار چيزهايى است كه تمدن هاى توحيدى براى فاصله گرفتن از آن ها تلاش مى كردند. در نگاه اوليه ممكن است تصور شود ملت هاى گذشته طالب برق و يخچال و كولر بودند ولى علمِ به دست آوردن آن ها را نداشتند. ولى توجه هرچه بيشتر به احوالات آن ها نشان مى دهد كه زندگى را طورى مى شناختند كه امكانات طبيعى را براى ادامه ى آن زندگى كافى مى دانستند و به خوبى مى فهميدند اگر درصدد چنين چيزهايى باشند، نه تنها بايد از زندگى طبيعى فاصله بگيرند، بلكه بايد تمام زندگى خود را جهت حفظ اين دست آوردها مصرف كنند و زندگى آن ها تبديل مى شود به ساختن ابزارهايى براى زندگى. به عبارت ديگر چون مى فهميدند با فاصله گرفتن از طبيعت زندگى را گم مى كنند هرگز طالب آن گونه زندگى كه غرب پديدآورد نبودند. آرى! هرچند با پديدآمدن اين نوع زندگى امروزه ديگر نمى توان به راحتى از آن فاصله گرفت، ولى لااقل آن را به عنوان يك دست آورد بزرگ نبايد پنداشت.
به گفته ى رنه گنون؛ «پژوهش هايى را كه تمدن جديد دنبال مى كند، صرفاً اهميت عملى دارند، نه روحانى، و اين پژوهش هاى عملى متحقق