صفحه ٥٩

مى دانستند اما آنچه مى دانستند كافى نبود. به علم اندك خود دلخوش و مغرور بودند و دين و معارف الهى را رها كردند و حتى با مسخره كردن آن، مقابل دين ايستادند. خداوند به جهت نحوه برخوردشان با دين و نبوت، آن ها را از طريق همان علمشان به نابودى كشاند.
فراموش نكنيم كه علوم جديد نيز امور معنوى را كنار زده و خود را جاى همه حقيقت نشانده است و خلقت را بدون خدا و بدون حكمت الهى مطرح مى كند. علم جديد از درك واقعيات غيرجسمانى نظام عالم عاجز است و بدون اين كه به اين ناتوانى اقرار كند، انسان را از معنى تهى مى داند و براى حيات معنوى و تعقل قدسى وى هيچ جايى باز نكرده است. در واقع در علوم جديد معنويت كشته شده است و در آن منظر هيچ چيز مقدس نيست.
گاليله مطرح كرد آنچه در قالب اعداد نيايد علم نيست و در نهايت فاقد هستى است و دكارت با قطع رابطه لطيف بين خدا و جهانِ مخلوق، عملًا جهان را از خدا جدا كرد و علوم جديد براساس همين بينش پايه گذارى شد.

فرهنگ غربى و غفلت از عقل قدسى 
در تحليل تمدن غرب به دو نكته ى بسيار مهم بايد دقت كنيد؛ نكته اول اين كه تمدن غرب تمدن حذف نبوت است. يعنى نبوت و دين در آن جايگاه و نقشى ندارد. نكته دوم اين كه موضوع علوم آن تمدن، منحصر به علوم تجربى است و موضوعاتى مثل ملائكه، وَحى، خدا و واقعيت هاى معنوى از افق انديشه بشر دور نگه داشته شده، و عقل قدسى كه قوه اى