صفحه ١٧٦

نيازمندى به وجود مى آورد، آن هم نيازمندى هاى وَهمى كه در هيچ جايى توقف ندارد، و اين در حالى است كه طبق يك قاعده ى مسلّم هر چه نيازمندى آدمى افزون گردد احساس نداشتن براى او افزايش مى يابد و خود را بيشتر فقير حس مى كند.
انسان غرب زده با تعريفى كه از خود دارد، نمى پذيرد كه با قناعت زندگى كند و زندگى با قناعت و پارسايى را بهترين زندگى بداند. اين فرهنگ طورى زندگى و ارزش هاى آن را تعريف مى كند كه اگر كسى در حدّ كفافِ خود كار كند و بيشتر به امور فكرى، اخلاقى و انسانى بپردازد به عنوان يك انسان غير فعّال و غير متعادل معرفى مى شود، خيلى راحت قناعت و زهد را زير سؤال مى برد. در حالى كه اولياى الهى به ما آموخته اند؛ «بالاترين داشتن، نخواستن است». با دقت در زندگى هاى غرب زده مشاهده مى كنيد بسيارى از چيزهايى كه انسان ها جمع كرده اند هيچ نيازى به آن ها ندارند ولى چون بقيه دارند او هم خريده است و وسايل قبلى را بدون آن كه غير قابل استفاده شود به جرم آن كه قديمى شده، رها كرده و اين است كه براى به دست آوردن نيازهاى كاذب و وَهمى صبح تا شب شروع به دويدن و فعاليت و كار و تلاش مى كنند. در حالى كه خداوند از طريق انبياء الهى چشم ها را بصير مى كند تا مواظب باشيم نيازهاى كاذب، ما را نَرُبايد و در همان راستا انسان ها را دعوت به زهد و قناعت مى كنند، زهد و قناعتى كه نه تنها زندگى را محدود نمى كند بلكه عامل ورود انسان به عرصه هاى وسيع ترى از زندگى مى شود.
در سيره ى زندگى حضرت على (ع) داريم كه؛ يك بار حضرت در بالاى منبر پيراهن شان را تكان مى دادند. از حضرت علت آن كار را سؤال