صفحه ٢٢٩

او نيست بلكه به تعبير رنه گنون نشانه ى گرايش تعالى بخش اوست. «1» او براى ارتباط با غيبِ جانش، هنر را مى نماياند و عشق خود به معانى را بروز مى دهد. كار او در واقع اجراى وظيفه اى زنده در كنار زندگى ساير انسان هاست و نه تافته اى جدا بافته بر دوش انسان ها. گمنام ماندن هنرمندِ غير متجدد به جهت همان گرايش روحانى او بوده و به همين جهت او هرگز خود را گمنام حس نمى كرده، آنچه را بايد انجام مى داده است در ازاء نامى نبوده تا گله مند شود چرا نام او بر سر زبان ها نيست.
به گفته ى رنه گنون: «در بينش غير دينى، هر كس مى تواند هر شغلى را به عهده بگيرد و حتى آن را به ميل خود عوض كند، چنان كه گويى شغلْ صرفاً در خارجِ وجودِ اوست و با هستى او كه سبب مى شود كه او خودش باشد نه شخص ديگر، هيچ گونه پيوند واقعى ندارد. اما در بينش سنتى، به عكس، هركس على القاعده بايد كار يا وظيفه اى را كه از روى طبع براى آن ساخته شده و با استعدادهاى معينى كه طبع او ذاتاً متضمن آن است انجام دهد. و هرگاه جز اين، وظيفه ديگرى را به عهده بگيرد، اختلال وخيمى به وجود خواهد آمد و اين بى نظمى بر سراسر سازمان اجتماعى كه او در آن عضويت دارد، اثر خواهد گذاشت. به علاوه اگر اين بى نظمى تعميم يابد، چون همه ى امور بر اثر تناظر و تطابق دقيقى به يكديگر پيوسته است، چه بسا در جهان هستى نيز آثارى به بار خواهد آورد.» «2» با توجه به همين امر است كه گفته اند:

         هركسى را بهر كارى ساختند             مهرِ آن اندر دلش انداختند