صفحه ٢٥٤

در تماس با معانى عاليه است كه دلِ آدمى محبوب و مطلوب خود را مى يابد و با خود آشتى مى كند، چون توانسته است با خداى خود آشتى كند. اگر ساده كردن به آن معنى است كه ديگر ما با جَسَد بى روحى از مفاهيم مرتبط شويم چگونه خداى خود را بيابيم و در خود بشكفيم؟
 «رنه گنون» مى گويد: «نياز به ساده كردنِ امور از جهات ناروا و افراطى، يكى از خصائص روحيه ى تمدنِ جديد است» «1» و آن را ناشى از تنبلى روحى مى داند. چون مردم فكر مى كنند وقتى امور حتى الامكان ساده شد فهم آن آسان تر مى شود و فهم آن نيز همگانى مى گردد «همگانى كردن علم ممكن نيست مگر آن كه به حدِّ «كودكانه» ساده و از هرگونه نظرِ بلند و واقعاً عميق خالى گردد» «2» در حالى كه ساده كردن در زمينه ى كمّيت ها را نبايد به فهم كيفيت ها سرايت داد و از جلوه هاى گوناگونِ حقايق معنوى خود را محروم نمود. آيا اگر كسى تصميم بگيرد قرآن را ساده و خلاصه كند بشريت را به قرآن نزديك تر كرده است يا دورتر؟
از زمانى كه بشر گرفتار ساده كردن همه ى امور، حتى امور معنوى شد ديگر آمادگى ارتباط با معانى عاليه را از دست داد و لذا از تفكر دينى محروم شد. وقتى مى خواهد خدا را تا حدّ تصور خود پايين بياورد، عملًا خود را از خدا محروم مى كند، زيرا خداوند فوق تصور است و بايد از طريق قلب با خدا ارتباط برقرار كرد، نه اين كه از او صورتى بسازيم. همان طور كه حضرت على (ع) در جواب ذِعلب كه از آن حضرت پرسيد؛ «آيا خدايت را هنگام عبادت او ديده اى؟» فرمودند:
 «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ