صفحه ٢٦٦

فقط به سوى پايين ترين مرتبه ى عالم يعنى عالم ماده نظر دارد زندگى را ادامه داد، مشتاق ارتباط با همين عالم مى شود. انسان در چنين شرايطى، به موازات سقوط در عالم ماده، كم كم حتى مفهوم حقيقت را از دست مى دهد و به جايى مى رسد كه منكر وجود آن مى شود، چنين انكارى، انكار اصيل ترين ابعاد هستى است و مسلّم با بحرانى ترين شكل زندگى روبه رو خواهد شد، و با اشتياقِ هرچه بيشتر به عالم ماده، عمق بحران و سرعت سقوط آن جامعه افزايش مى يابد و عملًا حاكميت ماده بر معنى در تمام ابعاد زندگى اش به وقوع مى پيوندند كه يكى از آثار ساده كردن افراطى حقايق دينى است و سعى ما بر اين بود كه در اين جلسه چگونگى آن روشن شود.
وقتى مفهوم حقيقت از نظرها دور داشته شد و انسان ها كمال خود را در رابطه با انسِ با حقيقت ارزيابى نكردند، مفهوم سودمندى و آسانى جاى انس با حقايق را خواهد گرفت.
سخت ترين قسمتِ بحث، آن قسمتى است كه بخواهيم در شرايطى كه حقيقت از منظر جان ها رخت بر بسته، از آن سخن بگوئيم. نشان دادن پيداترين پيداها به چشمى كه فقط محسوسات را مى شناسد قصه ى ناله ى حافظ است كه گفت:

         يارب به كه بتوان گفت اين نكته كه در عالم             رخساره به كس ننمود آن شاهد هر جايى 

راستى با كسانى كه خدا را در ذهن خود به جستجو نشسته اند مى توان از خدايى سخن گفت كه در سراسر عالم ظاهر است و همه ى مناسبات هستى، ظهور فعّال اوست؟ روح كمّيت گرا هرچه مى بيند ماده مى بيند، زيرا جهتى كه بايد به سوى حقيقت بيندازد را از دست داده است. نهايتاً يك