صفحه ١٨٧

خود را در زمين جبران كند؟ انسان در فرهنگ غربى از برترشدنِ معنوى خود به نشاط نمى آيد، بلكه در سراسر زندگى فقط به جوابگويى به خواستن هاى بى حدّ و حصر دنيايى خود مشغول است، خواستنى كه پايان ندارد و نيازمندى در متن آن نهفته است، زيرا طلب چيزهايى است كه با به دست آوردن آن ها، اشاره به داشتن چيزهاى ديگر شروع مى شود، نه با به دست آوردن آن ها، اشاره به انس بيشتر با خدا شروع شود و بگويد:

         دير آمدى اى نگار سر مست             زودت ندهيم دامن از دست 

آرى نياز به جديدبودنِ ابزارها در ذات فرهنگ غربى نهفته است و اين مشكل كوچكى نيست، يك فاجعه ى بزرگ است كه عالم و آدم را به ورطه ى هلاكت انداخته.
عرض شد دين الهى با ايجاد زمينه ى ارتباط انسان با خدا و غنى مطلق، آنچنان انسان را از خلأهاى وَهمى آزاد مى كند كه او به حدّاقلِ داشتنِ دنيا بسنده مى كند، در حالى كه خواستن دنيا، به جهت كثرت و تزاحمى كه در عالم ماده هست، زندگى را در گِره و تعارض مى اندازد، چون اگر اين قطعه زمين را شما داشتيد، ديگر من نمى توانم همان قطعه زمين را داشته باشم، اين است كه گفته مى شود، انسانى كه اسير خواستن هاى دنيايى شد، هميشه بايد با زندگى و با بقيه ى افراد كشتى بگيرد. و اين باعث مى شود كه ثقل توجه انسان از درون و عالم بيكرانه ى غيب، متوجه عالم خارج و تنگناها و تعارض هاى آن شود، در اين حالت همواره خواستن ها، انسان را به دنبال خود مى كشند.