صفحه ١٨٨

عاشق شدن بر بيرونى ها چشمه ى درون انسان را مى خشكاند و وجود او را به يك بيابان برهوت تبديل مى كند. مولوى در وصف اين حالت مى گويد:

         نه زجان يك چشمه جوشان مى شود             نه بدن از سبز پوشان مى شود
             نه صداى بانگ مشتاقى در او             نه صفاى جرعه ى آبى در او

عبرت گرفتن از سرنوشت اقوامِ به هلاكت رسيده موجب مى شود تا انسان از خواستن هاى افراطى، كه شاخصه ى تمدن غربى است، دست بردارد تا گوهر نابِ توجه به حق در وجود او متجلى گردد و بفهمد بيش از آن كه بايد به دنبال طلا باشد، خودش طلا هست. گفت:

         تو جوان بودى و قانع تر بُدى             زر طلب گشتى، خود اول زر بُدى 

مبناى فكرى فرهنگ غرب بر اين اساس است كه افقى وَهمى را در مقابل انسان مى گشايد تا به او القاء كند در آنچه هستى، كافى نيست، آنچه را من به تو عرضه مى كنم به جاى آن بنشان. در نتيجه انسان نسبت به آنچه خداوند به او داده است و زمينه ى صعود روحانى اوست، غافل مى شود و همه ى فكر و ذكرش مى شود رسيدن به آنچه فرهنگ غربى به او نشان مى دهد، هدفى وَهمى كه معلوم نيست چيست و كجاست، چون هر آنچه درفضاى فكرى اين فرهنگ مى يابى، خبرِ چيز ديگرى را كه بهتر از آن است جلوى شما مى گذارد، هميشه احساس مى كنى هيچ چيز ندارى، مثل اين است كه به شما بگويند كوهى وجود دارد و تو بايد به قله آن برسى تا سعادتمند شوى، بى آن كه كوهى به تو نشان دهند، ولى با اين كار انسان را از سِير درونى و توجه به ارزش هاى معنوى باز مى دارند، در حالى كه به قول مولوى: