صفحه ٢٤٤

حصولى. شناخت حضورى انسان نسبت به خدا نيز به دو صورت كلّى تقسيم مى‌شود: نخست درك فطرى يا خداشناسى فطرى كه در زير همين عنوان قبلا بررسى شده و در آنجا گفتيم كه آيه ميثاق و آيه فطرت به همين خداشناسى فطرى و درك حضورى ضعيف و نيمه آگاهانه نظر دارند. علم حضورى در شكل فطرى آن اكتسابى نيست و از محدوده اختيار و اراده انسان خارج خواهد بود و طبعاً در حيطه علم اخلاق قرار نمى‌گيرد. درك فطرى در غالب انسانها صرف استعداد و مايه‌اى است كه واجد آن مى‌تواند با تلاش خود، آن را از استعداد به فعليّت و از حالت ابهام به مرحله درك حضورى آگاهانه برساند.
   نوع دوّم آن علم حضورى است كه انسان با فعليّت خويش بدان نايل مى‌شود و پس از طىّ مراحل تكامل لياقت پيدا مى‌كند كه اين علم حضورى روشن و آگاهانه از مبدأ فيض به او افاضه شود. اين علم حضورى نيز تشكيكى است و به نوبه خود مراحلى دارد كه آخرين مرحله آن همان هدف نهايى آفرينش و غايت قصواى كمال انسانى است و اصولا منظور از آفرينش انسان وصول به اين نقطه بوده است. بنابر اين، فعاليتهاى اخلاقى هم بايد به نوبه خود متوجه آن هدف بوده و در طريق وصول به اين نقطه از كمال انسانى واقع شوند. آيات قرآن و روايات نيز با تعابير مختلف نظير رؤيت، شهود، نظر و غيره به اين حقيقت اشاره مى‌كنند و دلالت دارند بر اينكه اولياء خدا در جهان ديگر به آن نايل مى‌شوند و با نيل به آن، در واقع، سعادت ابدى خويش را دريافته‌اند. نظير اينكه مى‌فرمايد:
«وُجُوْهٌ يَوْمَئِذ ناضِرَةٌ اِلى رَبِّها ناظِرَةٌ»(1)
رخسارى در آن روز برافروخته است (و با چشم دل) به سوى (جمال) پروردگارش نظر كننده است.
و يا مى‌فرمايد:
«و كَذلِكَ نُرى اِبْراهيمَ مَلَكُوتُ السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ»(2)
و همچنين نشان داديم به ابراهيم (باطن و) ملكوت آسمانها و زمين را تا از اهل يقين باشد.