گرو رفته. اصولا علم و ايمان جدا هستند و در ظروف جداگانه بوجود مىآيند. علم به ذهن مربوط مىشود كه موضوع و محمول قضايا را با هم مىسنجد و رابطه آن دو را كشف مىكند و ربطى به دل ندارد. كار دل پس از كار ذهن و تحصيل علم، شروع مىشود كه تصميم بگيرد به اين معلوم ذهن ملتزم گردد. امّا انسان هنگامى مىتواند، چنين تصميمى بگيرد كه دلش در اختيار او باشد؛ چرا كه بعضى از انسانها قبل از اينكه علم پيدا كنند، دلشان در جاى ديگر گرو رفته است و اين سخنى است مورد تأييد خداى متعال كه مىگويد:
«اِنَّ فى ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ.»(1)
حقّاً در اين (هلاك پيشينيان) يادآورى هست براى آنكس كه داراى دل باشد.
چون بعضيها دلى برايشان نمانده است و قبل از آنكه ايمان بياورند دل را به چيزهاى ديگرى دادهاند كه قبل از معرفت حقّ برايشان مطرح بوده است چيزهايى از لذايذ حيوانى و خواستههاى غرايز كه دل انسان با آنها انس گرفته و توجّهش آنچنان به آنها معطوف گشته كه جايى براى مسائل ديگر باقى نمانده است و تو گويى ديگر دل ندارد از اين رو، ايمانى براى او پيدا نمىشود. بنابراين، وقتى انسان مىتواند از علم استفاده كند كه دل داشته باشد و به تعبير قرآن «كانَ لَهُ قَلْبٌ.» يعنى تمايلات حيوانى آنچنان بر او مسلط نشده باشد كه جايى براى انگيزههاى ديگر باقى نمانده باشد. اگر ما بخواهيم به آنچه مىدانيم حقّ است مؤمن و ملتزم شويم، چيزهايى را كه ممكن است ما را از ايمان و پذيرش قلبى باز دارد بايد از خود دور كنيم، در اين صورت آماده پذيرش و التزام نسبت به حقايقى مىشويم كه حقانيّت آنها را دريافتهايم. و در فصل بعد در اين زمينه به تفصيل سخن خواهيم گفت.
خداوند در قرآن كسانى را نام مىبرد كه عالم بوده؛ ولى، ايمان نداشتهاند. مثل شيطان، فرعون و فرعونيان كه درباره آنها فرموده است:
«وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً.»(2)
و بخاطر ستم و برترىجويى، بدان انكار ورزيدند حال آنكه خودهاشان به آن يقين داشتند.
اخلاق در قرآن
راه تحصيل ارزشهاى اخلاقى