با نفس يا دشمن خارجى به مبارزه برخيزند، يك نحو گرايش جبرى پيدا مىكنند و اگر از ايشان سؤال شود كه چرا خود را تزكيه نمىكنيد؟ در پاسخ سعى مىكنند رفتار خويش را به يك عامل جبرى نسبت دهند و فىالمثل كسى مىگويد: اين ارثى است؛ پدر من چنين بوده من هم چنين شدهام يا مىگويد: محيط مرا اينچنين بار آورده است و من تقصيرى ندارم و يا اگر فردى معتقد و متدين باشد، دست به دامن فلسفه و عرفان مىزند و مىگويد: كارها همه به دست خداست و ما كارهاى نيستيم و يا قضا و قدر را بهانه مىكند و مىگويد: ما چه بخواهيم چه نخواهيم، كار بكنيم يا نكنيم، آنچه كه بايد بشود مىشود و مقولاتى ديگر از اين قبيل. در حقيقت ريشه روانى اين پاسخها در تنبلى و راحتطلبى انسان است و اگرچه در مواردى مطالب حقى را مطرح كند ولى نتايج باطل از آنها مىگيرد. البته ما در باب توحيد ثابت كردهايم كه همه كارها استقلالا از خداست و قرآن حتى در آياتى در زمينه اخلاق هم اين حقيقت را گوشزد كرده كه اين خداوند است كه انسان را هدايت مىكند. آنجا كه با لحنى قاطع مىگويد:
«اِنَّكَ لاتَهْدى مَنْ اَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللّهَ يَهْدى مَنْ يَشاءُ وَهُوَ اَعْلَمُ بِالْمُهْتَدين»(1)
اين تو نيستى كه هركه را دوست داشته باشى هدايت كنى بلكه خداوند هركه را خواست هدايت مىكند و نسبت به هدايتيافتگان داناتر است.
يا مىفرمايد:
«وَلكِنَّ اللّهَ حَبَبَّ اِلَيْكُمُ الاْيمانَ وَ زَيَّنَهُ فى قُلُوبِكُم وَ كَرَّهَ اِلَيْكُم الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيان»(2)
بلكه خداوند ايمان را محبوب شما قرار داد و در دل شما زينَتش بخشيد و كفر و فسوق و نافرمانى را نزد شما زشت گردانيد.
و همه چيز را تا آخرش كه پاداش و نتايج اخروى بر آن مترتّب مىشود به خدا نسبت مىدهد. خداست كه به شما رحمت مىدهد. خداست كه مؤمنين را وارد بهشت مىكند. خداست كه بر آنها فضل و رحمت ارزانى مىدارد. همه اينها به جاى خود حقايقى است مسلّم و قرآن روى اين حقايق، تأكيد فراوان دارد؛ ولى، در جاى خودش مطرح شده است كه اين حقايق هيچگاه به معناى نفى اختيار از انسان نيست؛ چراكه، فاعليّت الهى در طول فاعليّت انسان بوده و معارض با آن نيست تا آن را نفى كند.
اخلاق در قرآن
اصول موضوعه در علم اخلاق