صفحه ١٩

پايين ترين مرتبه يعنى عقل جزئى تنزل داد و جهت آن را تماماً صرف فهم جزئيات عالم ماده نمود و راه انسان را به سوى عالم معنا مسدود كرد.
بشر متجدد، نه تنها از خدا غافل است، بلكه از معناى انسان نيز غافل شده و خود را جايگزين خدا كرده است، و به همين جهت ديگر زندگى را نمى شناسد، چون زندگى را تنها به بازى با اشيائى كه به تدريج رو به فنا مى روند، خلاصه كرده است. ريشه ى همه ى اين غفلت ها، به جاى اصالت دادن به خدا، اصالت دادن به انسان است. با توجه به اين امر است كه مى توان گفت چيزى ضد انسانى تر از «اصالت دادن به انسان» نيست. زيرا اين فرهنگ با اين رويكرد كه درصدد است از انسان جانورى كامل بسازد، تيشه به ريشه ى انسان مى زند.
5- در سلسله بحث هاى پيش رو، تصميم براين است تا نشان داده شود ريشه ى بحران هاى موجودِ جهان در كجاست و درمان آن چه خواهد بود؟
درست است كه به نقد فرهنگ غرب پرداخته ايم ولى با رويكردى كه ريشه ى بحران را فاصله گرفتن از فرهنگ انبياء مى داند و در عين نگاه كردن به غرب از منظر قرآن، از نگاه غرب شناس مسلمانى به نام «رنه گنون» كه بحران غرب را به خوبى پيش بينى كرد، در سراسر كتاب بهره گرفته ايم، تا با استفاده از نظرات و اطلاعات آن حكيم بزرگ، مصداقى براى خود داشته باشيم و بتوانيم خصوصيات تمدن هاى نابودشده را در فرهنگ غربى به خوبى نشان دهيم.
آنچه از خوانندگان عزيز تقاضا داريم دقت در مباحث است. زيرا اگر چنين موضوعاتى در نگاه اوليه و گذرا براى ذهن انسان روشن مى شد بشرِ سطحىِ امروز نيز اين مباحث را دريافت مى نمود و با اين همه مشكل