صفحه ٩٠

را با عالمِ تغيير و حركت مشغول مى كنند و از آن لذت مى برند و از حكمت و تعمق دور مى افتند، در نتيجه مظهر روحيات خاصى مى شوند كه امروزه آثار آن را در غرب و كشورهاى غرب زده مى يابيد، كه عبارت باشند از انسان هاى آلوده به خيال با حركت هاى پرشتاب و افراطى، انسان هايى كه ادامه ى زندگى را در شتابِ هرچه بيشتر جستجو مى كنند. اين در حالى است كه انسان هاى آرام كه به حقايقِ ثابت عالم مرتبطهستند از اين تمدن گريزانند. بر همين مبنا عرض شد اين تمدن پژوهش هايى را دنبال مى كند كه صرفاً اهميت عملى دارد و اين نوع پژوهش ها محقق نمى شود مگر با فاصله گرفتن از معنويات و به دست انسان هايى كه چيزى ماوراى ماده و حركت به ادراك و فهم آن ها نيايد.
با نگاه به وضع موجود آيا انسان هاى حكيم مى توانند از ارزش هاى فرهنگ غربى پيروى كنند؟ يا برخلاف نگاهى كه تمدنِ غربى نسبت به عالم دارد انسان ها و جوامعى هستند كه بر پايه ى سنن معنوى تحرك دارند و اشراق و شهود عقلانى را اساس زندگى قرار مى دهند، و بنياد هرچيز را معنويت مى شناسند؟. با كمى تأمل مى توان متوجه بود كه نقطه نظر و دريچه ى نگاه تمدن معنوى با تمدن مادى از اساس متفاوت است. يكى همه چيز را مبتنى بر اصول معنوى مى يابد و ديگرى هر چيز را به صورت جدا و پراكنده و بدون هر گونه هدايت معنوى مى شناسد. به عنوان مثال وقتى انسان چيزى را مى بيند، و عمل رؤيت انجام مى شود اين چشم نيست كه مى بيند بلكه نفس انسان به عنوان يك حقيقتِ مجرد، از طريق چشم مى بيند، چشم در عملِ رؤيت به عنوان يك ابزار است كه به كمك رشته هاى عصبى عمل ديدنِ پديده هاى مادى را انجام مى دهد، ولى در