صفحه ٣٧٢

وقتى متوجه باشيم دين بايد مبناى تفسير همه چيز باشد، و هر حادثه و واقعه اى را بايد از منظر دين ارزيابى كرد، ديگر دين را از منظر فرهنگ مدرنيته ارزيابى نمى كنيم، بلكه فرهنگ مدرنيته را از منظر دين به ارزيابى مى نشينيم. در اين صورت حادثه ها ما را از وطن ثابت و اصلى مان- كه همان زندگى با حقايق قدسى است- جدا نمى كند و به سرگشتگى و هردم به كارى نمى كشاند، ولى اگر از مقام ارتباط با حقايق ثابت عالَم كه دين عامل آن است، جدا شديم، گرفتار روزمرّگى مى شويم كه در فرهنگ مدرنيته هر روز شاهد آن هستيم.
اگر تعلّقمان به فرهنگ مدرنيته باشد و از دين هم نتوانيم بگذريم، سعى مى كنيم فرهنگ مدرنيته را رنگ دينى بزنيم تا راحت تر با تجدد كنار بيابيم. در اين حال دين را جهت سعادت خود به كمك نگرفته ايم بلكه دين را وسيله ى توجيه تمايلات غير دينى خود قرار داده ايم، با اين تصور كه سعادت خود را همانى مى دانيم كه مدرنيته به ما پيشنهاد مى كند. و معنى اين كه چگونه دين در خدمت تجدد قرار مى گيرد، همين است.

جاهليت مدرن 
سؤال: چگونه مى توان تبيين كرد كه فرهنگ دنياى متجدد همان فرهنگ جاهليت است؟
جواب: ابتدا بايد روشن شود وقتى از فرهنگ جاهليت سخن به ميان مى آيد، اين فرهنگ منسوب به يك فرد يا يك دوره نيست، يك فرهنگ است، آن هم فرهنگى كه نقش خداوند و امور معنوى را در مناسبات بشرى برنمى تابد. كار انبياء در عين ارائه ى احكام الهى و معارف حقيقى،