صفحه ٤٨

غرور ملى شدند و عاملى بودند كه كشور را از نظر اقتصادى در مقابل تهاجم بيگانه حفظ كردند، مورد احترام هستند. در پروتستانتيسم فعاليتِ هرچه بيشتر اقتصادى و توليد ثروت نه تنها مذموم نيست كه يك كار دينى به حساب مى آيد.
اومانيسم؛ انسان را محور بايدها و نبايدها و خوب ها و بدها مى داند. آن چيزى خوب است كه ميل انسان آن را خوب بداند و چيزى بد است كه انسان آن را بد بداند، نه اين كه خداوند بايد حق و باطل و خوب و بد را تعيين كند. لذا كشش هاى مادى و غرايز حيوانى بر كشش هاى معنوى غلبه مى يابد و مذهب وسيله اى است براى زندگى دنيايى بهتر، بدون آن كه دنيا بستر تعالى معنوى انسان باشد. با توجه به خصوصيات خاص تمدن غربى، از هم گسيختگى آن همان چيزى است كه در قرآن مى توان نمونه هاى آن را نشان داد. وقتى قرآن مى فرمايد: «فَكَاينْ مِنْ قَرْيةٍ اهْلَكْناها وَ هِي ظالِمَة»؛ «1» چه بسيار شهرهايى كه ما اهل آن را به خاطر اين كه ظالم بودند و در حالى كه مشغول ظلم بودند، هلاك كرديم، نشان مى دهد آينده ى تمدن غربى به كجا ختم مى شود.
ظلم يعنى غفلت از «حق الله» و «حق الناس» و «حق النفس» كه در تمدن هاى غير دينى اتفاق مى افتد، زيرا وقتى حقوق خدا رعايت نشد مسلّم حقوق مردم رعايت نخواهد شد و احترام به حقوق بشر، به رعايت حقِ نفس امّاره تبديل مى شود و صحنه ى جامعه، صحنه ى ميدان دارى نفس امّاره مى گردد و لذا بشر از معنويت فاصله مى گيرد و در او استعداد درك