صفحه ٣٣٢

درست است كه در حال حاضر نمى توان به طور مشخص و مستقيم كارى كرد ولى وقتى چگونگى تمدن اسلامى را شناختيم و روح و خاستگاه تمدن غربى را هم بررسى كرديم، آرام آرام راه هاى فاصله گرفتن از تمدن غربى از يك طرف، و نزديك شدن به شرايط تحقق تمدن اسلامى از طرف ديگر، گشوده مى شود. از آن مهم تر روح مقاومت در مقابل تبليغاتِ هرچه غربى ترشدن، در جامعه رشد مى كند.
با مقاومت در مقابل تبليغاتِ هرچه غربى ترشدن، باورهاى جديدى در ما سربرمى آورند و مى فهميم اگر كوچك ترين غفلتى به خود راه دهيم تمام سرمايه هاى عظيم معنوى تاريخ خود را از دست مى دهيم و راز ماندگارى و هويتمان به فنا مى رود، هويتى كه راه آسمانِ معنويت را بر ما گشوده است و دل انسان را با حقايق نامتناهى مأنوس مى كند، تا در بقاى آن حقايقِ همواره زنده و ناميرا زندگى كنيم.
سؤال: در رابطه با توجه به هويت معنوى و دورى از غرب و نظر به تمدن اسلامى، فرد را بايد متحول كرد يا جامعه را؟
جواب: اساساً موضوع فرد و جامعه دو مفهوم انتزاعى است كه در ذهن از همديگر جدا هستند، ما در نگاه دينى به روش انبياء (عليهم السلام) بايد عمل كنيم كه حق را بگوييم، در راستاى ارائه ى حق انسان ها در مناسبات خود با خداى خود وظايفى پيدا مى كنند كه در آن راستا مناسبات خود با سايرين را نيز تنظيم مى كنند. وقتى در راستاى ارتباط جنابعالى با خدا وظيفه ى صله ى رحم پيش مى آيد، عملًا ارتباط با افراد اجتماع تحقق پيدا مى كند، اما ارتباطى در رابطه با حق. پس موضوع اصلى، رابطه ى انسان است با