صفحه ٣٣٠

مى شود و به ظاهر از صحنه ى اجتماعِ آن زمان حذف مى گردد، ولى با اين همه اكنون پر تحرك ترين انسان در قلب مردم است. انسان مادى شده، در گناه و فساد و پوچى، حيات خود را نابود مى كند، و اگر چند روز بيشتر هم عمر كند نه حيات فردى و نه تمدن جمعى آن، هيچ كدام بهره اى به همراه ندارند.
امروز هم با آن همه ظلماتى كه فرهنگ سكولار و معنوى ستيز مدرنيته پديد آورده، آنچه از انبياء الهى باقى مانده حرف آخر را مى زند، و ملاك ارزيابى ضعف و پيشرفت انسان ها است، و اگر ما اميدواريم كه با پشت كردن ملت ها به تمدن غربى، غرب تمام شود، به جهت بارقه ى نورى است كه از انبياء در جان انسان هاى سراسر دنيا باقى مانده. آرى تمدنى كه همه ى افق آن را حسيات پر كرده محكوم به فنا است ولى آنچه اين فنا را تسريع مى كند نورى است كه از طرف انبياء در جان انسان ها سوسو مى زند.
حرف اكثر انسان ها در غرب اين است كه ما نمى خواستيم به اينجايى كه رسيده ايم برسيم، اين را مى گويند بى ثمرى يك تمدن. اما هرگز در حيات توحيدى چنين سخنى نيست. يكى از بزرگان مى گويد: اى ساقى به من بگو «عشق» را كه به حيات ما معنا و معنويت مى بخشيد و براى ما در رفع موانع چون تيغ بُرّانى بود، چه كسى از ما رُبود؟ در جواب مى گويد: اين علم بود كه عشق را غارت كرده و به جاى آن نشست. يعنى هنوز دنبال آن چيزى هستند كه انبياء آن ها را بدان دعوت مى كردند، و از علمى كه جاى عشقِ معنوى را گرفته است مى نالند، اين بدان معنى است كه