صفحه ٣٠٩

خود هستند، نمى توانند راهى جدا از آنچه فرهنگ غربى در مقابل شان گذاشته انتخاب كنند و يا در مقابل همسر و فرزندانشان كه جهت غربى گرفته اند، مقاومت داشته باشند. اما در درون شيفته ى آن فرهنگ هم نيستند. اين گروه هم درهر فرصتى كه زمينه ى گذار از فرهنگ غرب فراهم مى شود، بالأخره خود و خانواده شان را نجات مى دهند، چون آن قدر اسير آن فرهنگ نشده اند كه علاقه شان به دين از بين برود. سرّ اين ها در طلب چيز ديگرى است، هر چند درعمل نشانه ى مشخصى از آن طلب نمى بينيد.
در مقابل سه شخصيت مذكور؛ شخصيت چهارمى را مى توان در نظر گرفت كه كل فرهنگ غرب را پذيرفته و با آن فرهنگ هم افق است. چنين شخصيتى فقط تكنولوژى غربى را نپذيرفته بلكه فرهنگ تكنولوژى را در كنار تكنولوژى پذيرفته است و چون روح فرهنگ غربى ضد قدسى است نمى تواند نسبت به فرهنگ توحيدى وفادار بماند و حتماً از فرهنگ توحيدى جدا مى شود. عمده ى مشكل جوامع اسلامى شخصيت نوع چهارم است كه در عين قليل بودن، كارگزاران فرهنگ غرب اند و غرب از طريق آن ها تمام مناسبات جهان اسلام را در دست گرفته است. نقد فرهنگ غرب نه تنها ميدان عمل چنين افرادى را در جامعه تنگ مى كند، بلكه چراغى جلوى راه گروه هاى ديگر قرار مى دهد تا راهِ برون رفت از معضل زندگى غربى را پى ريزى كنند. جوامعى كه توانستند خود را از شخصيت نوع چهارم نجات دهند خود را از بى تاريخى و بى هويتى نجات داده اند. ملت ايران در دوران قاجار و پهلوى به شدّت گرفتار شخصيت نوع چهارم شدند و انقلاب اسلامى شرايط ظهور جدايى از آن ها بود.