صفحه ٢٤٨

اين نوع بينش اين مى شود كه چون نمى توان امور معنوى را اندازه گيرى كرد و نمودار آن را رسم نمود، امور معنوى ناديده گرفته مى شود. در چنين مديريتى معنويت چيزى نيست كه بتوان آن را به حساب آورد. با چنين ملاك هايى ناخواسته جامعه به سوى كمّيت ها سير مى كند و به اسم «ساده كردن»، فقط كمّيت ها مورد نظر قرار مى گيرند. وقتى گفته مى شود تمدن غربى كمّيت گراست نه كيفيت گرا، چنين نكاتى مورد توجه است، حال چه منكر معنويت باشيم، و چه نباشيم، مهم آن است كه انسان در چنين فرهنگى در ارزيابى هاى خود نسبت به واقعيات معنوى حساس نيست و آن ها را به حساب نمى آورد و اين موجب شده كه بشرِ مدرن در ساختمان روانى خود در برابر هر نوع اثرى جز آن چه به حواس او در مى آيد، بى تفاوت باشد. به گفته ى رنه گنون: «به واقع نه تنها قواى مُدركه ى او روز به روز محدودتر مى شوند، ميدان ادراك حسى او نيز تنگ تر مى گردد ... خصيصه ى اين نوع زندگى آن است كه از هر نوع موضوعِ مقدس و يا رمزى تهى مى گردد ... و اگر هم علناً آن را منكر نشوند، دست كم آن را جزء قلمرو امور «فوق العاده» يعنى امور استثنايى و عجيب و غير عادى به حساب مى آورند ... و اين وضعِ معكوس، منطقاً به بى خبرى از نظام «ما فوق بشرى» يا نفى كامل آن مى انجامد» «1» چنين حالتى كه عامل سقوط تدريجى يك تمدن است. اين كه ما در شرايطى قرار گرفته ايم كه فقط كمّيت ها را مى توانيم به نمودار بكشيم يك معضل فوق العاده خطرناك است كه آرام آرام ما را به ورطه هاى ناخواسته مى كشاند. عرض بنده اين نيست كه چرا كمّيت ها را به صورت نمودار در مى آورند، عرض