صفحه ٢٣٢

كار محسوب مى شود، همچنان كه وقتى نتوانست با طبيعت گفت و شنودى داشته باشد آن را بر اساس ميل خود مورد تجاوز قرار مى دهد، چون هيچ جنبه اى جز كمّيت براى طبيعت نمى شناسد. وقتى چشمِ كمّيت گراى انسانِ غربى به ديدن زيبايى شكوه دريا بسته شد سعى مى كند با يك تابلوى رنگى از موج دريا، از مشهورترين نقاشان، به سر برد، چون نگاهى كه از درك كيفيت ها محروم شد توان نگاه كردن به زندگى و جنبه ى زنده ى عالم را ندارد، مدام در زندگى لَه لَه مى زند و هرگز به آن نمى رسد، چون اسير صورت ها است. انسانِ تجددزده در هر زمينه اى تصوير زندگى را بر خودِ زندگى ترجيح مى دهد، زيرا عموماً بنيادِ هستى اين زندگى را تصويرها و سايه ها تشكيل داده اند و نه معانى و حقايق، در حالى كه هرجا انسان هست زندگى هم همان جاست.

تو ز چشم انگشت را بردار هين 
وانگهانى هرچه مى خواهى ببين در گذشته؛ عنوان هنرمند به اين معنى كه در مورد افراد خاص به كار مى رود نبوده و آن كسانى را كه ما امروزه هنرمندان دوران گذشته مى دانيم تصميم نداشته اند هنرمند باشند، آنچه مى توان در مورد آن ها گفت اين است كه هميشه انسان هاى خوب و متعهد آنچه را در جانشان شعله ور بوده به نحوى بروز داده اند و ساير انسان ها با مواجهه ى با آن آثار، متذكر عالم معنى مى شده اند. نكته اى كه به خوبى عزيزان مى توانند متوجه شوند تفاوت هنرمند دنياى مدرن با هنرمند دوران گذشته است، هنرمندى كه جانش وصل به غيب است كجا و هنر هنرمندى كه جانش وصل به غريزه و شهوت است كجا! شاعرى همچون مولوى كه از كلامش نور ريزش مى كند با شاعرى