صفحه ٢٢١

پديد آورده است، با همان استعداد به استحكام ساختمان خانه ى خود نيز مى انديشد و هكذا، حال اگر پيشه هاى مطرح در زندگى به اصلِ غيبى انسان كه سخت هوشيار و دقيق است، به نفس ناطقه، برنگردد ديگر رازآموزى پيشه ها مطرح نخواهد بود.
ميان عالَم درون و عالَم برون تطابق كاملى وجود دارد و وقتى پيشه ها با درون و روح انسان مطابق باشد، هر كار و پيشه اى، از يك طرف دريچه ى ورود به عالم درون است و از طرف ديگر محل ظهور آن عالم در بيرون مى باشد. وقتى زندگى ما با تغذيه ى نفس ناطقه، از درون معنا يافت، و وقتى شغل ها راه ارتباط با آن عالم شد، ديگر شغل ها خستگى آور نيست و بازنشستگى در آن معنى ندارد، در چنين شرايطى هر حركتى شاهكار خواهد شد.
واژه ى بازنشستگى واژه اى است كه در زندگى غربى به جهت نوع نگاهى كه به عالم و آدم داشتند، پيدا شد، و به ما هم سرايت كرد. در حالى كه در نظام دينى و اسلامى كه زندگى و كار سراسر عبارت است از ارتباط با عالم غيب، بازنشستگى معنايى نداشته است.
علت آن كه در زندگى دينى جداشدن از پيشه و كار معنا نداشت و خستگى و بازنشستگى به معناى امروزى مطرح نبود به جهت اتصال زندگى زمينى به آسمان و غيب بود. عالم غيب عالم بيكرانه اى است كه همه چيز در آن جا به صورت جامع وجود دارد، و لذا با نظر به آن عالم- با يك نظر- به همه چيز نظر شده است. با داشتن چنين منظرى هر چيزى ساخته شود، آن چيز در رابطه با همه ى عالم، ساخته شده است و از طرف ديگر ظهور آن چيز روح انسان را از جهتى به همه عالم مرتبط مى كند. لذا